نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
مقدّمه
توحید در آیین وهابیت به پیروی از ابنتیمیه به توحید ربوبی، الوهی و اسماء و صفات تقسیم شده است.
قرائت بدعتآمیز وهابیت از توحید ربوبی و الوهی، پیامدهای ناگوار بسیاری به دنبال داشت که در رأس آن، مشرک خواندن تمامی مسلمانان و شرک نامیدن مسایلی همانند توسل، طلب شفاعت، زیارت و تبرک بود.
اما توحید اسماء و صفات وهابیت نیز به نوبه خود، پیامدهای زیانبار بسیاری در پی دارد، قرائت وهابی از توحید اسماء و صفات، به ویژه در حوزه «صفات خبری» آنان را به درّه مخوف تشبیه و تجسیم افکنده است.
هرچند وهابیت کوشیده است دامن خود را از تشبیه و تجسیم منزه گرداند، اما مبانی وهابیت در توحید اسماء و صفات، دیدگاههای علمای وهابی در این زمینه و همچنین آثار تجسیمی که توسط مراکز وهابی در عربستان سعودی تصحیح و منتشر شده است، نشانگر اوج نگاه تشبیهی و تجسیمی آنان است.
در این مقاله، با نگاهی به تاریخ اندیشه تجسیم و تشبیه، اندیشه وهابیت در دو محور مبانی و مصادیق تشبیهگرایی در اندیشه وهابیان، بررسی و نقد خواهد گردید.
صفات خبری
صفات خبری، صفاتی هستند که مستندی جز نقل ندارند و در کتاب و سنت، برای خداوند ذکر شدهاند؛ اما در نگاه اول، انتساب چنین صفاتی به خداوند، از نظر عقلی دون شأن حضرت حق است. این صفات را میتوان به دو بخش تقسیم کرد:
1) صفات ذات:صفاتی مانند ید (دست)، وجه (صورت)، عین (چشم)، قدم (پا) و ساق، که در برخی از آیات و روایات به خداوند نسبت داده شده است؛ مانند: (بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ)(مائده: 64) و (وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلَالِ وَالاکْرَامِ)(الرحمن: 27).
2) صفات فعل: صفاتی که به کار ویژهای اشاره دارند؛ مانند: نزول، مجیء، و استواء.
درباره این صفات دو دیدگاه نسبتاً کلان وجود دارد:
نخست دیدگاههای تنزیهی، که طیف گوناگونی از نظریات مختلف را تشکیل میدهند. برخی از این دیدگاهها، هرچند در نهایت قرائت تشبیهگونهای ارایه میدهند، اما نمیتوان آنان را در میان اندیشههای تشبیهی قرار داد؛ برخی از نظریات تنزیهی عبارتند از اثبات صفات بلاکیف (اشعری، 1379: 75)[1]، تفویض (شهرستانی، 1404، 1: 92) و تأویل.[2] میتوان گفت جریان غالب در جهان اسلام، نظریات تنزیهی است و اندیشمندان اسلامی غالباً پیرو اندیشههای تنزیهی هستند.
بخش دوم، دیدگاههای کاملاً تشبیهی است که به هیچ عنوان نمیتوان آنها را توجیه کرد، هرچند برخی از صاحبان این اندیشهها کوشیدهاند خود را از تشبیه و تجسیم مبرّا کنند.
تبار شناسی تشبیه و تجسیم در جهان اسلام
مهمترین عامل نفوذ اندیشههای تشبیهی، خرافات یهودیان بود که در قالب اسرائیلیّات به جهان اسلام وارد میشد. این دسته عقاید را افرادی که به ظاهر اسلام آورده بودند، اما هنوز دل در گرو عقاید یهود داشتند، به مجموعة احادیث اسلامی وارد میکردند. به ویژه آن که چنین وضعیتی با دوران منع تدوین حدیث نیز مقارن شده بود و اجازه نقل و اشاعه احادیث صحیح اسلامی را نمیداد. این گروه از محدثان با تأثیرپذیری از محتوای انحرافی تورات، روایاتی دربارة اعضا و جوارح خداوند جعل کردند و به نام حدیث پیامبر9 در مجامع حدیثی آوردند. در رأس این افراد، کعبالاحبار بود که بخش عمدهای از اسرائیلیات را به اندیشهی اسلامی وارد کرد. ذهبی دربارة او میگوید: «فجالس أصحاب محمد9، فکان یحدثهم عن الکتب الاسرائیلیة، ویحفظ عجائب» (ذهبی، 1413، 3: 111).
در این میان، ارتباط برخی از راویان پرکار مانند ابوهریره با وی، سبب شد که چنین احادیثی بیش از پیش در میان مسلمانان رواج یابد و به مجامع حدیثی اهلسنت راه پیدا کند. احمدبن حنبل میگوید: «قاسم بن محمد قال: اجتمع أبوهریرة وکعب، فجعل أبوهریرة یحدث کعباً عن النبی9 و کعب یحدث أباهریرة عن الکتب» (ابنحنبل، بیتا، 2: 275).
چنین وضعیتی سبب شد که رفتهرفته احادیث جعلیِ تشبیه، به پیامبر9 نسبت داده شود. ابنکثیر میگوید: «بسربن سعید میگفت: از خدا بترسید و از حدیث محافظت کنید. به خدا قسم ما با ابوهریره مینشستیم. او برای ما از رسول خدا و همچنین از کعبالاحبار حدیث نقل میکرد؛ سپس برمیخاست و نزد دیگران حدیث میگفت. قسمتی از حدیث رسول خدا را به کعب، و قسمتی از حدیث کعب را به رسولخدا9 نسبت میداد!! در روایت کردن، آنچه کعب گفته بود را «از رسولالله9» قرار میداد، و آنچه رسولخدا9 فرموده بود، «از کعب» قرار میداد!! از خدا بترسید و از حدیث محافظت کنید» (ابنکثیر، بیتا، 8: 117).
در سدههای بعد، بهدلیل چنین وضعیتی، دو جبهة کاملاً متضاد در برابر یکدیگر شکل گرفت. جبههای که برای پرهیز از افتادن در دامن تشبیه، تمامی صفات الهی را نفی کرد و این نفی، گاه تا مرز نفی ذات الهی پیش میرفت. رهبر این گروه فردی به نام «ابومحرز جهمبن صفوان» (متوفای 128ق) بود که پیروان وی بعدها به «جهمیّه» معروف شدند(بغدادی، 1417: 211؛ شهرستانی، همان: 97؛ سبحانی، 1414، 5: 399). در برابر این گروه، گروه دیگری قرار داشت که کاملاً در ورطة تجسیم و تشبیه افتادند و با استناد به روایات جعلی و اسرائیلیات، و به سبب نقلگرایی مفرط و عقلستیزی، رسماً برای خداوند اندامی مانند دست، پا و چشم، و حرکاتی همچون نشستن، برخاستن و راه رفتن قائل شدند. رهبری این گروه را فردی به نام «مقاتلبن سلیمان» (متوفای 150ق) بر عهده داشت که بعدها پیروان وی به نام «مقاتلیّه» مشهور شدند. وی نخستین کسی است که در میان اهل حدیث به تجسیم شهرت یافت. ابوحنیفه میگوید: «اتانا من المشرق رأیان خبیثان: جهم معطل و مقاتل مشبه» (خطیب بغدادی، بیتا، 13: 164).
ابوالحسن اشعری نیز در معرفی اندیشة مقاتل میگوید: «وی عقیده داشت که خداوند جسم و بدن دارد، و به صورت انسان است که گوشت، پوست و مو دارد» (اشعری، بیتا: 251).
آنچه در اینجا گفتنی است، این واقعیت است که زمینههای تشبیهگرایی در میان اهل حدیث، بیش از دیگر گروههای اسلامی بوده است؛ زیرا نقلگرایی، حدیثگرایی و عقلستیزی، زمینة پیروی و پذیرش هرگونه حدیث را برای آنها فراهم میکرد. برخی از اهل حدیث، حتی روایات موجود در کتب دیگر ادیان را به منزلة احادیث اهل کتاب میپذیرفتند، که بخش عمدهای از آنها عقاید یهود بود. شهرستانی میگوید: «اخبار دروغ و ساختگی را در دین زیاد کردند و آنها را به پیامبر نسبت دادند که بیشتر آنها از یهود گرفته شده بود. تشبیه در میان یهود امری طبیعی بود؛ تا آنجا که گفتند: چشمان خداوند به درد آمد و ملائکه به عیادت او رفتند؛ و بر طوفان نوح گریست تا آنکه چشم درد گرفت؛ و هنگامی که خداوند بر عرش قرار میگیرد، به سبب سنگینی وی، نالهای همانند نالة بچه شتر از آن شنیده میشود؛ و خداوند عرش را پر میکند؛ درحالی که از هر طرف، چهار انگشت اضافه میآید» (شهرستانی، همان: 106).
با نگاه به کتابهایی که تحت عنوان «السنه» نوشته شده، یا ردیّههایی که اهل حدیث بر مخالفان نوشتهاند، مانند ردیههایی بر ضد جهمیّه، چنین وضعیتی بهخوبی دیده میشود. در این کتابها، مسائلی همچون نزول جسمانی خداوند بر زمین (ابنحنبل، همان، 2: 469)، سکونت خداوند در آسمان (اللالکائی، 1402، 3: 400)، جسمانیت خدا و قرار داشتن پاهای او بر کرسی (ابن حنبل، همان: 477)، نالیدن عرش از سنگینی خداوند همانند بچه شتری که تازه سوار آن میشوند (دارمی، 1998: 279)[3]، و نشستن پیامبر9 بر کرسی در طرف راست خداوند (ابنحنبل، همان: 256)، بسیار دیده میشود. بیشک چنین سخنانی نشانگر حضور اسرائیلیات و عقاید انحرافی یهود در اندیشة اسلامی است.
اندیشة تجسیم پس از مقاتل، با «ابوعبدالله محمدبن الکرام» (متوفای 255ق) ادامه یافت و به تشکیل فرقهای با نام «کرامیّه» انجامید. کرامیه پس از مرگ عبدالله نیز ادامه یافت و به شاخههای مختلفی تقسیم شد (سبکی، 1992، 2: 35؛ حصنی، 1350: 29). درحالیکه «ابن سبکی»، شهرستانی (شهرستانی، همان: 107)، بغدادی (بغدادی، همان: 203) و بسیاری از دانشمندان اهل سنت، کرامیه و پیروان آن را در ردیف مجسمه قرار دادهاند و به قتل او حکم دادهاند، ابنخزیمه مدح وی را میگوید و مخالفانش را به کفر متهم میکند (ابنحجر، 1986، 3: 354؛ ذهبی، 1995، 4: 21). ابنتیمیه نیز کوشیده است از وی رفع اتهام کند. اندیشة تجسیم در سدههای بعد نیز همچنان با افت و خیزهای مختلفی، در میان نحلههایی از مسلمانان ادامه یافت.
برخی از آثاری که توسط مشبهه در طول تاریخ نگاشته شدهاند و سرشار از تشبیهاند، عبارتند از: «الرّد علی الجهمیّه» و «کتاب النقض عثمان بن سعید علی المریسی العنید»، نوشتة عثمان بن سعید الدارمی (متوفای280ق)[4]. در کتاب نخست، احادیث ساختگی که بیانگر اندیشة تشبیهی است، بسیار وجود دارد؛ سخنان پوچی همچون: نالیدن عرش از سنگینی خدا، فرود آمدن خدا به خانة خود در بهشت، زندگی خدا در بهشت به همراه صدیقین، پیامبران و شهدا، و رفت وآمد خدا میان عرش و کرسی. وی سپس در این کتاب فصلی را به تکفیر جهمیه و کشتن آنها اختصاص داده است. این در حالی است که در زمان دارمی، جهمبن صفوان از دنیا رفته بود و مذهب وی نیز نابود شده بود. مراد دارمی از جهمیه در این کلام، معتزله است.
در کتاب دوم نیز حرکت، حد، لمس، نشستن، قدرت خدا برای نشستن بر پشت پشه، سنگینی بیشتر خداوند هنگامی که خشمگین میشود، و... به خداوند نسبت داده میشود.
این دو کتاب نزد ابنتیمیه و ابنقیّم به شدت مورد احترام است و این دو به این کتابها بسیار استناد میکنند. به باور ابنقیم این دو کتاب، بهترین کتابهایی هستند که دربارة سنت تألیف شدهاند و ابنتیمیه بسیار به آن سفارش میکرد! (ابنقیم، 1404: 143).
«السنّه»، نوشتة ابنابیعاصم (متوفای 287ق) کتاب دیگری است که روایات تشبیهی در آن بسیار بهچشم میخورد. به گفتة ذهبی، ابنابیعاصم در معناشناسی، ظاهرگرا بوده است (ذهبی، 1413، 13: 430). در کتاب او مطالبی مانند آفرینش آدم توسط خداوند به شکل خودش، نالیدن عرش، نشستن پیامبر9 کنار خداوند در عرش، و نشستن مؤمنان در بهشت در کنار خدا، دیده میشود.
«السنّه»، نوشتة ابوبکر خلال (311ق) نیز درونمایة تشبیهی دارد. وی که از شاگردان احمدبن حنبل بوده است نیز در کتاب خود چنین مطالبی آورده است (ن.ک. خلال، 1410).
اثر دیگری که سرشار از مطالب تشبیهآمیز است، «التوحید» ابنخزیمه (متوفای 311ق) است. به نقل از حاکم، گویا ابنخزیمه با محمدبن کرام روابط تنگاتنگی داشته است (سبکی، همان، 3: 304). ابنخزیمه در کتاب «التوحید» انگشت و پا را برای خدا ثابت میکند. او نیز مانند دیگر پیروان مکتب تجسیم، معتقد است که کرسی جای پای خداست، عرش در زیر خداوند بهسبب سنگینی او ناله میکند، خدا از عرش بالا و پایین میرود و به آسمان زمین میآید، بهشت خانهی اوست و پیامبر9 او را در باغ سبز دید که در زیر او فرشی از طلا گسترده بود و چهار ملک آن را حمل میکردند، و...
برخی دیگر از این آثار عبارتند از: «کتاب الصفات»، نوشتة ابوالحسن علیبن عمر دارقطنی، «التوحید»، نوشتة ابنمنده (395ق)، کتاب «العرش وما روی فیه»، نوشتة محمدبن عثمانبن ابیشیبه (297ق)، کتاب «الاربعین فی دلائل التوحید»، نوشتة اسماعیل عبداللهبن محمد الهروی (ن.ک. سبکی، همان، 4: 272-273).
با بررسی آثار یاد شده، به نظر میرسد که روایات در این آثار، معمولاً بدون توجه به بررسی و ارزیابی سند، گاه همپایة قرآن قرار گرفتهاند. نکتة دیگر آنکه هرچه نقلگرایی و حدیثگرایی در اندیشة فرد قویتر باشد، روایات را هر چند مخالف عقل سلیم باشد، میپذیرد. ازسویدیگر، با نگاهی به محتوای این آثار، هرگز نمیتوان آنها را کتابهایی پیرامون توحید دانست، بلکه همه، کتابهای شرک هستند.
معناشناسی صفات خبریّه: ظاهرگرایی
معناشناسی، بررسی رابطة لفظ (دال) و معنی (مدلول) است که در چند دهه اخیر به طور علمی مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است.[5] در علم کلام، دانش معناشناسی در متون مقدس به ویژه مورد توجه قرار میگیرد. یکی از حوزه هایی که مباحث معناشناسی، مطرح میشود، صفات خبری، است. پرسش اصلی در معناشناسی در حوزة صفات خبری این است که آیا صفات ذات مانند ید، رجل و وجه، و یا صفات فعل مانند استوا، نزول و صعود، در کتاب و سنت بر معنای ظاهری خود حمل میشوند، یا اینکه باید آنها را تأویل برد؟ مراد از ظاهر در اینجا، معنایی است که ذهن مخاطب به مجرد شنیدن واژه و بدون نیاز به قرینه یا تأمل، متوجه آن میشود.[6] ابنجوزی دربارة رابطة ظاهرگرایی و صفات خبری مینویسد: «ظاهرگرایان میگویند: این احادیث از متشابهاتی است که علمش تنها نزد خداست؛ سپس میگویند: آنها را بر معنای ظاهریشان حمل میکنیم. واعجبا! چگونه چیزی که علمش نزد خداست، دارای معنای ظاهری است؟! و آیا معنای ظاهری استوا، غیر از نشستن است؟ و ظاهر نزول، غیر از انتقال است؟» (اینجوزی، بیتا: 34).
همچنین بهگفتة شیخ محمدزاهد کوثری: «کسی که اقسام نظم را از نظر وضوح و خفا میشناسد و اقرار دارد که آیات و اخبار صفات، از متشابهاتند، چگونه به معنای ظاهری تمسک میجوید و متشابه را بر آن حمل میکند؟! حق این است که متشابه در صفات ـ بنا بر تأویلـ بر قول محکم خداوند که فرمود: «لیس کمثله شیء»، حمل شود... . چگونه میتوان برای متشابه، ظهوری را تصور کرد؟ ظاهر، در برابر خفی قرار دارد و تا هنگامی که مدلول واضح نیست، عقلانی نیست که معنی ظاهری بهکار گرفته شود» (کوثری، بیتا: 156).
در این میان، برای فهم معنای واقعی اخبار و آیات صفات، باید از قرائن خارجی استفاده کرد. در زبان عرب نیز هرگز شنیده نشده است که چنین الفاظی برای خداوند بهکار روند. همچنین واژگانی مانند ید، ساق و رِجل، اسامی برخی از اعضا و جوارحاند؛ بنابراین هنگامی میتوان آنها را بهمنزلة صفت بهکار برد که به قرائن خارجی در استفاده از این الفاظ توجه شود. در صفات خبری، با توجه به قرائنی، چون جلالت خداوند و محال بودن نسبت دادن اعضا و جوارح به خداوند، حمل بر معنای غیر ظاهر، امری بدیهی است.
بنابراین، نخستین دامگاه تجسیم، اعتقاد به معنی ظاهری صفات خبری است، که متأسفانه چنین گرایشی در میان وهابیان بهشدت دیده میشود.
صالحبنفوزان میگوید: «آنچه خداوند خود را بدان وصف کرده و یا پیامبر خدا را به آن وصف کرده است، همان معنی ظاهریاش درست است.» (ابنفوزان، 1410: 113).
وی سپس تأکید میکند: «آنچه خداوند خود را به آن وصف کرده و یا پیامبر خدا دربارة خداوند بیان کرده است، حق است و بر معنای ظاهریاش حمل میشود و هیچگونه ابهام و پیچیدگی در آن وجود ندارد.» (همان).
وی سپس به غلط چنین عقیدهای را به همة اهل سنت نسبت میدهد و میگوید: «تمامی اهلسنت این صفات و معانی ظاهری آنها را اثبات میکنند. آنچه خداوند و رسول وی دربارة صفات الهی آوردهاند، از متشابهات نیست که نیاز به تفویض معنای آن به خدا باشد؛ زیرا اگر چنین باشد، نصوص صفات از اموری میشود که معنی آن فهم نمیشود؛ درحالیکه خداوند ما را به تدبر تمام قرآن امر کرده و تعقل در آیات و فهم آنها را از ما خواسته است و اگر معنای نصوص صفات فهمیدنی نباشد، پس خداوند ما را به تدبر و تفهم چیزی امر کرده است که قابل تدبر و فهم نیست و به اعتقاد به چیزی فرمان داده است که برای ما واضح نیست» (همان).
در کلمات ابنفوزان، تشبیهگرایی بهخوبی دیده میشود؛ چنانکه وی صفات خبری را نه تنها ظاهرگرایانه معنا میکند، بلکه رسماً اعتقاد دارد هیچ ابهام و پیچیدگی در رابطة میان لفظ و معنا وجود ندارد و معنای آن کاملاً واضح است. ناصرالدین البانی، از علمای وهابیت میگوید: «با تجربه دریافتهام که بسیاری از برادران موحد و سلفی، همانند ما اعتقاد دارند که خداوند بدون تأویل و بدون کیفیت، بر عرش نشسته است؛ اما هنگامی که با معتزلیها و یا جهمیمذهبان معاصر یا ماتریدیها و اشعریها روبهرو میشوند، آنها شبهاتی را بر ظواهر آیات وارد میکنند که انسانِ اهل وسواس معنایش را نمیفهمد؛ بنابراین در عقیده گرفتار شک و تردید و گمراهی میشود. چرا؟ چون او عقیدة صحیح را از سرچشمه نگرفته است» (البانی، 1419: 11).
وی در ادامه میگوید: «متأسفانه، عقیدة توحید با همة لوازم آن، برای بسیاری از کسانی که به عقیدة سلفیه ایمان آوردهاند، روشن نیست؛ چه رسد به دیگرانی که از عقاید اشعریه، ماتریدیه و جهمیه پیروی میکنند» (همان: 12).
اما اگر معنای ظاهری ملاک باشد و این معنا نیز کاملاً واضح باشد، آیا «ید» معنایی جز یکی از اعضا و جوارح انسان پیدا میکند؟
به عقیدة بنباز، تنها به کسانی میتوان اهلسنت و جماعت اطلاق کرد که صفات خبری مانند دست، صورت، ساق و استوا را بر معنای ظاهری حمل کنند. به همین سبب، جهمیه، معتزله و اشاعره، اهل بدعت در دین هستند (بنباز، 2000: 8).
در این میان، برخی از سخنان ظاهرگرایان، اعم از ابنتیمیه و معاصران وهابی، در این زمینه شنیدنی است. ابنتیمیه در جایی بیان میکند که ظاهر کتاب و سنت در نزد عامة مسلمانان، موهم تجسیم نیست و میپندارد معنای فاسدی که در آن، حدوث و نقص وجود دارد، در معنی ظاهری آیات وجود ندارد؛ اما ازآنجا که دلهای برخی از متأخرین منحرف شده است، این معانی فاسد برای آنها معنی ظاهری شده است؛ اما دیگر مسلمانان، از سلف و خلف، بنا بر فطرت سالم خود، هیچ یک از این نصوص را بر معنی فاسدی که ظاهر به نظر میرسد ـ اما در اصل، ظاهر نیستـ حمل نمیکنند (ابنتیمیه، بیتا[الف]، 33: 172). پیروان وی از وهابیان نیز همین عقیده را دارند: «در صفات الهی چیزی وجود ندارد که ظاهر آن مستلزم تجسید و تشبیه باشد و چنین فهمی به جاهلان و گمراهان اختصاص دارد» (ابنفوزان، بیتا: 25).
بر اساس این دیدگاه، «ید» یا «نزول» که در قرآن آمدهاند، معنایی غیر از عضو بدن یا پایین آمدن در ظاهر دارند که مردم نفهمیدهاند؛ بلکه معنی ظاهری آن چیز دیگری است! همانگونه که دیده میشود، چنین نظریهای حتی از اصل ظاهرگرایی سخیفتر است.
بااینحال، خود ابنتیمیه در جای دیگر اعتراف میکند: «در تورات و قرآن، آیاتی که ظاهرش نشانگر تجسیم است، بسیار وجود دارد» (ابنتیمیه، 1414، 4: 453). بهعلاوه، روایات بسیاری وجود دارد که سلف، ظاهر آیات صفات را تشبیهگونه خواندهاند (بیهقی، 1994، 3: 3).
تفویض کیفیت
تفویض در مسألة صفات خبری، به دو معنی بهکار رفته است: یکم. تفویض علم به صفات خبری به خداوند؛ دوم. تفویض کیفیت صفات خبری به خداوند.
نظریة تفویض علم، در زمرة نظریههای تنزیهی قرار میگیرد. در این نوع تفویض، علم به صفت الهی، از ابتدا به خود خداوند واگذار میشود. هرچند این دیدگاه با مشکلات اساسی روبهروست، به هرحال تلاشی در راستای دوری گزیدن از تشبیه و تجسیم است.
در نظریة تفویض کیفیت، که وهابیان به پیروی از ابنتیمیه آن را مطرح کردهاند، افزون بر حمل صفات خبری بر معنای ظاهری، کیفیت نیز برای صفت ثابت میشود. بهگفتة عثیمین: «سلف هرگز کیفیت را نفی نکردهاند؛ زیرا نفی مطلق کیفیت، نفی وجود است و هیچ موجودی نیست، مگر اینکه دارای کیفیت است؛ اما این کیفیت، گاهی معلوم است و گاهی مجهول؛ و کیفیت ذات خداوند و صفات وی برای ما مجهول است... بنابراین برای خداوند کیفیتی ثابت میشود که ما نمیدانیم... و نفی کیفیت از استوا (نشستن) به صورت مطلق، تعطیل این صفت است؛ زیرا اگر ما استوا را حقیقتاً ثابت کردیم، باید دارای کیفتی باشد و چنین است در بقیة صفات.» (ابنعثیمین، 19941: 194).
روشن است که استوا به معنای ظاهری آن مستلزم جسمانیت است و این که گفته شود ما کیفیت آن را نمیدانیم، مشکل تجسیم را حل نخواهد کرد.
وهابیان به سبب دیدگاه عقلستیز خود از یک سو، و ظاهرگرایی از سوی دیگر، خداوند متعال را نیز همانند اجسام فرض کردهاند که اگر کیفیتی به وی نسبت داده نشود، معنایش وجود نداشتن است. حتی ابنتیمیه به گمان خود، کیفیتی را برای صفات ثابت میکند که مستلزم کمیّت و شکل است (ابنتیمیه، 1392، 1: 347).
ابنتیمیه و پیروان معاصر وی، چنین دیدگاهی را به مالک نسبت میدهند؛[7] درحالیکه مالکیها چنین نسبتی را به امام خود تکذیب میکنند؛ چنانکه شهابالدین قرافی (684 هـ) ـ از عالمان مالکیـ میگوید: «گفتة مالک که «الاستواء غیر مجهول»، بر اساس دلیل عقلی، بر استوایی دلالت میکند که شایستة عظمت و جلال خداوند متعال باشد و آن «استیلا» است که غیر از نشستنی است که به اجسام مربوط میشود. و گفتة مالک که «و الکیف غیر معقول» بدین معنی است که ذات خداوند را نمیتوان به آنچه عرب برای لفظ کیف وضع کرده است، وصف کرد؛ زیرا کیف به معنای حالتهای گوناگون و شکلهای مختلف جسم است و معقول نیست که چنین صفاتی دربارة خداوند بهکار رود؛ زیرا در تضاد با ربوبیّت خداست.» (قرافی، 1494، 13: 242).
از احمد نیز عباراتی نقل شده است که بهخوبی نشانگر نگاه ضد تشبیهی اوست. بهگفتة وی، اگر کسی هنگام قرائت آیة شریفة «خلقت بیدی» دست خود را تکان دهد و یا هنگام قرائت روایت «قلب المؤمن بین الاصبعین من اصابع الرحمن»[8] انگشتان خود را باز کند، دست و انگشتانش باید قطع شوند (شهرستانی، همان، 1: 95). دیگر عالمان اهل سنت نیز کیفیت را دربارة خداوند نمیپذیرند (اسماعیلی، 1412: 63؛ لالکائی، همان، 3: 503؛ بیهقی، 1410: 117؛ ذهبی، 1995، 1: 156؛ همو، 1413، 13: 84).
مصادیق تجسیم در اندیشة وهابیت
جدا از مبانی نظری وهابیت در حوزة صفات خبری، میتوان رد پای تجسیم را به سادگی در آثار و منشورات وهابیت مشاهده کرد. یکی از جلوههای تجسیمگرایی وهابیت، تلاش آنان برای گسترش و ترویج اندیشة تجسیمگرایی است. در صفحات پیشین، به آثاری که اندیشة تجسیمی داشتند، اشاره شد. جالب آنکه تمامی این آثار در دوران وهابیت، بهدست وهابیان تحقیق شده و به چاپ رسیده است و به منزلة متون اصلی اعتقادی از سوی آنان مطرح میشود. این آثار در قالب مکتوبات، منشورات و نرمافزار، به دورترین نقاط جهان اسلام فرستاده میشود؛ آثاری که سرشار از انحرافات و نسبتهای ناروا به ساحت مقدس باری تعالی است. این آثار معمولاً با عنوان «کتاب التوحید»، «السنه» و یا «الرد علی الجهمیه» منتشر میشوند. مهمترین این آثار کتاب «السنه» منسوب به عبداللهبن احمدبن حنبل است. این کتاب که در انتسابش به وی نیز ابهامات اساسی وجود دارد، محشون از اخبار تجسیمی است. محقق این کتاب، در ابتدای آن میگوید: «این کتاب از نخستین مصادری است که در عقیدة سلف نوشته شده و زنده کردن آن برای مردم این عصر، ضروری است.» (ابنحنبل، همان، 1: 15 [مقدمه]).
این در حالی است که خود محقق، تقریباً از هر صد روایتی که در این کتاب نقل شده، حدود 85 روایت را از نظر سندی تضعیف کرده است. روایات بسیاری در زمینة جلوس خداوند بر عرش، نالیدن کرسی از سنگینی خدا و... در این کتاب وجود دارد. یکی دیگر از این آثار، کتاب «السنه»، نوشتة ابنابیعاصم است که نه تنها توسط ناصرالدین البانی، بلکه توسط باسمبن فیصل الجوابره نیز تحقیق شده است (ابنابیعاصم، 1998). کتاب «التوحید» ابنخزیمه نیز توسط عبدالعزیز ابراهیم الشهوان تحقیق شده و او با این تحقیق، دکترای خود را گرفته است (اینخزیمه، 1997). همچنین عثمانبن سعید دارمی نیز بسیار مورد توجه وهابیان است و دو کتاب وی به نامهای «الرد علی المریسی» و «الرد علی الجهمیة» توسط محمد حامد الفقی (دارمی، 1358) و بد البدر (دارمی، 1998) تحقیق، و در شمارگان بسیار توزیع شده است. محمدبن حمد النجدی کتاب «ابطال التأویلات» ابییعلی الفراء را تحقیق کرده است و به پندار خودش، این کتاب، تنها کتابی است که بر رد تأویلات اشاعره، معتزله و جهمیه در زمینة اخبار صفات الهی نوشته شده است (فراء، 1410، 1: 4).
ابییعلی در کتاب خود، برای خداوند ران، دندان آسیاب، خنده، انگشت، پا، صورت، دو دست، ساق پا، سینه، ساعد، و مانند اینها را ثابت میکند. چنین وضعیتی در همة کتابهای منتشر شده توسط وهابیان دیده میشود. بزرگان وهابی نیز در کتابهای خود به شدت به این دیدگاهها استناد و آنها را تأیید کردهاند (ابنتیمیه، بیتا[الف]، 3: 124؛ ابنعبدالوهاب، 1981: 158؛ ابنباز، 1405: 22؛ ابنعثیمین، 1994، 1: 149؛ ابننعسان، 1995،: 21؛ بریکان، بیتا: 271).
جالب آنکه وهابیان چنان درگیر تشبیه شدهاند که برای اثبات جایگاه خداوند در آسمان، بهپیروی از ابنتیمیه به گفتة فرعون استناد میکنند که گفت: (وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحًا لَّعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى) و فرعون گفت: ای هامان! برای من بنای بلندی بساز تا بر فراز آن بروم؛ شاید به اسباب و وسایلی دست بیابم؛ وسایلی آسمانی تا بدین طریق از خدای موسی اطلاع یابم (غافر: 36-37).
این در حالی است که در این آیات، نه خداوند به وجود خود در آسمان اشارهای کرده و نه حضرت موسی7 چنین ادعایی کرده است. وهابیان نیز برای اثبات وجود خداوند در آسمان، به گفتة فرعون استناد کردهاند (قصاص، 1409).
وهابیت و دشمنی با اندیشههای تنزیهی (مسلمانان)
یکی از مهمترین موارد اختلاف وهابیت و مسلمانان، مسألة صفات خبری است. براساس قرائتی که وهابیت از توحید اسماء و صفات دارد، همة مسلمانان بهجز سلفیهای وهابی، یا از دایرة اسلام خارجند و یا از اهل سنت شمرده نمیشوند.
1) مفوضه
در حالی که بسیاری از مورخین اهلسنت، نظریه تفویض را به سلف نسبت دادهاند، ابنتیمیه به شدت به آن میتازد و از روش علمی خارج شده، میگوید: «آشکار شد که گفتة اهل تفویض که میپندارند از پیروان اهل سنت و سلف هستند، از بدترین گفتههای اهل بدعت و الحاد است.» (ابنتیمیه، 1391، 1: 205). وی همچنین اهل تفویض را «اهل تجهیل» میخواند (همو، بیتا[الف]، 5: 34).
جالب آنکه، هرچند ابنتیمیه ادعا میکند سلف چنین دیدگاهی نداشتهاند، خود وی در جای دیگر میگوید: ««سلف به هیچ روی دربارة صفات، تفسیر و تأویل نمیکردهاند؛ بلکه توقف کرده و علم آن را به خدا ارجاع دادهاند.» آنگاه بر این عقیده نیز ادعای اجماع میکند (همان، 4: 1-7).
وهابیت معاصر نیز به پیروی از ابنتیمیه، چنین دیدگاهی را دربارة اهل تفویض در پیش گرفتهاند. ابن عثیمین میگوید: «تفویض از بدترین نظریات اهل بدعت است... هنگامی که در آن تأمل کردم، آن را تکذیب بر قرآن و تجهیل بر پیامبر یافتم.» (ابن عثیمین، 1993، 1: 67). همچنین به اعتقاد وهابیون: «نظریة تفویض جز ترفند شیطان نیست که به همراه دیدگاه تأویل میکوشد صفات خداوند را تعطیل کند.» (ابوالعالیه، 1999: 110ابنعثیمین، بیتا: 176).
تفویض در میان اندیشههای تنزیهی، هرچند پاک کردن صورت مسأله است، اما به هر حال، از گرداب تشبیه بهتر است. بیشک، قرار دادن دستة بزرگی از آیات در ردیف آیات متشابه و تدبر نکردن در آنها، راهی نیست که قرآن مسلمانان را به آن دعوت میکند. تفویض، سادهترین روشی است که میتوان در برابر صفات خبری بهکار گرفت.
2) مؤوّله
ابنتیمیه و وهابیان همچنین مهمترین دشمنان تأویل، هستند. ابنتیمیه این اندیشه را به «جعدبن درهم» و جهمیه نسبت میدهد (ابنتیمیه، 1988، 2: 17). به عقیدة وی، تأویل از تشبیه و تعطیلِ صفاتْ بدتر، و طاغوت اکبر است (ابنتیمیه، 1998،: 118). اما خود این گروه در بسیاری از موارد به تأویل متوسل شدهاند. همچنین بسیاری از سلف نیز روش تأویل را برگزیدهاند. ابن عباس «کشف الساق» را به کشف از شدت و ترس تأویل میکند. به گفتة حافظ بیهقی: «احمدبن حنبل آیة شریفة وَجَاء رَبُّکَ را به آمدن ثواب خدا تأویل کرد.» سپس بیهقی میگوید: در اسناد این کلام به احمد، هیچ شکی وجود ندارد (ابنکثیر، بیتا، 10: 327). این در حالی است که وهابیان هنگامی که این نظریه را مخالف دیدگاه خود میبینند، آن را تضعیف میکنند. ابنفوزان میگوید: «آنچه بیهقی به امام احمد نسبت میدهد، از وی ثابت نشده... و این سخن بیهقی قابل اعتماد نیست؛ چون او تا حدودی به تأویل صفات معتقد بوده و در این زمینه به قول او اعتمادی نیست» (ابنفوزان، بیتا: 33).
به نظر میرسد در نظر وهابیان، هر نظریهای که با دیدگاه آنان مخالف باشد، ضعیف است؛ هرچند دانشمندان بزرگ اسلامی آن را ارائه کرده باشند. به همین دلیل در بسیاری از موارد، دانشمندان بزرگ اهل سنت را سرزنش کردند. به گفتة اینفوزان: «ابن حجر خندة خدا را بر رضایت او تأویل کرده است؛ چون وی متأثر از مذهب اشاعره بوده، هیچ اعتباری به گفتة او نیست.» (همان: 34). او همچنین میگوید: «خطّابی از کسانی است که صفات را تأویل میکردند. گفتههای او اعتباری ندارد و رأیش حجت نیست.» (همان: 36).
شاید امثال ابنفوزان افرادی همانند ابنحجر و ذهبی را بتوانند تضعیف کنند، اما دربارة افرادی همانند بخاری چه میگویند؟ بخاری خنده را به رحمت تأویل میکند. همچنین وی از سفیان ثوری نقل میکند که در تفسیر آیة شریفة (وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ) (حدید: 4) گفت: مراد، علم خداست. همچنین خود بخاری در تأویل (کل شیء هالک الا وجهه) وجه را به ملک تأویل میکند (ابنحجر، بیتا، 8: 505).
روش تأویل را متکلمان شیعه، معتزله، گروهی از متکلمان اشعری و ماتریدی (نسفی، 1990، 1: 183-187) و متکلمانی از دیگر مذاهب اسلامی پذیرفتهاند.
بنابراین از نگاه ابنتیمیه و وهابیان هر کسی که دیدگاه تشبیهی نداشته باشد و همانند آنان پیرامون صفات خبری موضع گیری نکند، از دایره اهل سنت بیرون است.
پرسش اصلی این است که اگر اشاعره و ماتریدیه که در حال حاضر تقریباً همة اهلسنت را تشکیل میدهند، در زمینة صفات الهی گمراه هستند، مراد از عامة اهل سنتی که صالحبن فوزان ادعا میکند، چه کسانی هستند؟!
ناصرالدین البانی نیز علمای الازهر را که یکی از مهمترین مراکز علمی در جهان اهل سنت است، خطاب قرار داده، میگوید: «اگر امروز از بزرگان شیوخ الازهر بپرسی ـ برای نمونه ـ که خدا کجاست، میگویند: در همهجا!» وی سپس این عصر را عصری میشمارد که با دیدگاههای نادرست، به نجاست کشیده شده است (البانی، 1420: 22).
همچنین هنگامی که از «لجنة الدائمة للبحوث العلمیة والافتاء» استفتا میشود که «چگونه باید به کسانی که خداوند را در همهجا حاضر میدانند پاسخ داد؟ و حکم کسی که قائل به آن باشد، چیست؟»، گروه فتوا چنین پاسخ میدهد: «اولاً، عقیدة اهلسنت و جماعت این است که خداوند بر عرش خود نشسته و داخل در عالم نیست؛ بلکه خارج از آن است؛ ثانیاً، کسی که اعتقاد داشته باشد خداوند در همهجا هست، از «حلولیّه» است و اگر پذیرفت که خداوند بر عرش نشسته و خارج از عالم است، مسلمان، وگرنه کافر و مرتد است.» (فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والافتاء، ج3، فتوای شمارة 5213).
چنانکه دیده میشود، در نگاه البانی و دانشمندان وهابی، همة مسلمانانی که استوا را بر استیلا، و حضور خداوند را در همهجای عالم ثابت میدانند، کافرند.
با این همه مخالفت ـکه البانی نیز به آن اشاره میکندـ باز هم ابنفوزان دیدگاه تجسیم را به سلف نسبت میدهد. وی چنین ادعایی را از ابنتیمیه به ارث برده است؛ چنانکه ابنتیمیه نیز در رد تأویل میگوید: «من تفاسیر نقلشده از صحابه و احادیث روایتشده از پیامبر را مطالعه و بیش از صد تفسیر بزرگ و کوچک را بررسی کردم؛ تا این ساعت هیچ یک از صحابه را ندیدم که چیزی از آیات یا احادیث صفات را برخلاف معنی ظاهریشان تأویل کرده باشند.» (ابنتیمیه، بیتا[ب]: 178-179).
این در حالی است که طبری در تفسیر خود ـکه از نظر ابنتیمیه بهترین تفسیر است و در آن، بدعت و یا روایت ضعیفی وجود ندارد (ابنتیمیه، بیتا[ج]: 51)ـ در تفسیر آیة شریفة (وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّمواتِ وَالأرْضِ) (بقره: 255) میگوید: «اهل تأویل، در معنی کرسی اختلاف کردهاند. برخی از آنها گفتهاند که مراد از کرسی، علم خداست.» وی سپس با سند معتبر، ابنعباس را صاحب این دیدگاه معرفی میکند (طبری، 1408، 3: 7). آنگاه به اقوال تشبیهآمیز اشاره میکند؛ مانند روایاتی که کرسی را جای پای خدا میشمارند و یا بیان میکنند که هنگام نشستن خدا بر روی عرش، بهسبب سنگینی او، عرش ناله میکند. طبری در پایان، دیدگاه ابن عباس را مبنی بر اینکه تأویل کرسی به علم خداست، میپذیرد.
وی همچنین ضمن برشمردن دیدگاههای مختلف دربارهی معنی (و َهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ) (بقره: 255) میگوید: برخی گفتهاند که مراد از علوّ، بالا بودن مکانی است، که با تجسیم مترادف است. سپس به قولی از سلف اشاره میکند که در تفسیر «الْعَلِیّ» گفتهاند: مراد این است که خداوند، برتر از نظیر و شبیه است (همان: 9).
چنانکه مشاهده میشود، وهابیان با تمامی گرایشهای تنزیهی به مقابله و مبارزه پرداختهاند و آنان را به کفر و ارتداد متهم کردهاند. از این رو هنگامی که هیچ یک از روشهای تنزیهی قابل قبول آنان نباشد، بیشک، راهی جز درافتادن به دامن تشبیه باقی نمیماند.
نتیجهگیری
علیرغم ادعای وهابیان بر عدم اعتقاد به تجسیم، با نگاهی به مبانی آنها به خوبی میتوان رد پای تشبیه و تجسیم را در اندیشه آنها مشاهده کرد. از یک سو، مبنای معناشناسی آنان به ظاهرگرایی منتهی میشود و ظاهرگرایی به گرداب مخوف تشبیه و تجسیم در صفات خبری، ختم میشود.
از طرف دیگر تفویض کیفیت به جای تفویض علم، نه تنها مشکل تجسیم و تشبیه را در اندیشه وهابی از میان نبرده است، که آنان را بیش از پیش در ورطه تجسیم و تشبیه افکنده است.
همچنین دیدگاههای تنزیهی در جهان اسلام در سه دیدگاه تفویض، تأویل و اثبات بلاکیف، خلاصه میشود که پیروان این مذاهب از سوی وهابیان یا کلاً از دایره اسلام خارج شمرده شدهاند و یا حداقل جزء اهلسنت نیستند.
بنابراین وهابیان، همانند اسلاف مشبهه و مجسمه خود، به شدت به تجسیم و تشبیه گرایش دارند و با تمام وجود از این دیدگاه حمایت میکنند.
منابع:
ابنتیمیه، تقیالدین (1391)؛ درء تعارض العقل و النقل، تحقیق محمد رشاد، الریاض، دارالکنوز الادبیه.
- (1988)؛ الاسماء و الصفات، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه.
- (1998)؛ الفتوی الحمویه، تحقیق حمد بن عبدالمحسن التوجیری، الریاض، دارالصمیعی.
- (بیتا[الف])؛ مجموع الفتاوی، اللجنه الدائمه للدعوه و الارشاد، الریاض.
- (بیتا[ب])؛ تفسیر سوره النور، بیروت، دارالکتب العلمیه.
- (بیتا[ج]؛ مقدمه فی اصول التفسیر، بیروت، منشورات دار مکتبه الحیاه.
- (1392)؛ بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، مکه المکرمه، مطبعه الحکومه.
- (1414)؛ الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح، تحقیق علی حسن ناصر و دیگران، الریاض، بینا.
ابن حنبل، احمد (بیتا)؛ السنه، تحقیق محمد سعید سالم القحطانی، بیجا، بینا. .
ابنعبدالوهاب، عبدالله (1981)؛ جواب اهلالسنه النبویه فی نقض کلام الشیعه و الزیدیه، بیروت، دارالافاق.
ابن عثیمین، محمد بن صالح (بیتا)؛ فتح رب البریه بتلخیص الحمویه، بیروت، بینا.
- (1994)؛ مجموع فتاوى و رسائل، تحقیق فهد بن ناصر السلیمان، ریاض، بینا.
- (1993)؛ المحاضرات السنیه فی شرح العقیده الواسطیه، الریاض، مکتبه طبریه.
ابن فوزان، صالح (بیتا)؛ تعقیبات علی کتاب البوطی، القاهره، بینا.
- (1410)؛ الارشاد الی صحیحالاعتقاد و الرد علی اهل الشرک و الالحاد، سعودیه، اداره الثقافه و النشر.
ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (بیتا)، البدایه و النهایه، بیروت، مکتبة المعارف.
ابنابیعاصم، عمرو (1998)؛ السنه، تحقیق باسم بن فیصل الجوابره، ریاض، دارالصمیعی.
ابنباز، عبدالعزیز (1405)؛ تنبیهات فی الرد على من تأول الصفات، ریاض، الرئاسه العامه للبحوث و الافتاء.
- (2000)؛ العقیده الصحیحه و نواقض الاسلام، الریاض، دارالوطن.
ابنجوزی (بیتا)؛ دفع شبه التشبیه، تحقیق حسن السقاف، بیجا، بینا.
ابنحجر، احمد بن علی (1986)؛ لسان المیزان، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
- (بیتا)؛ فتح الباری بشرح صحیح البخاری، بیجا، بینا.
ابنخزیمه، محمد بن اسحاق (1997)؛ التوحید و اثبات صفات الرب عزوجل، تحقیق عبدالعزیز ابراهیم الشهوان، ریاض، مکتبه الرشید.
ابنقیم جوزی (1404)؛ اجتماع الجیوش الاسلامیه علی غزو المعطله و الجهمیه، بیروت، دارالکتب العلمیه.
ابننعسان، رضا (1995)؛ علاقه الإثبات والتفویض بصفات رب العالمین، بیروت، دارالهجره.
ابوالشیخ، عبدالله بن محمد (1408)؛ العظمه، تحقیق رضاءالله بن محمد المبارکفوری، الریاض، دارالعاصمه.
ابوالعالیه، فخرالدین بن زبیر (1999)؛ التوضیحات الأثریه علی متن الرساله التدمریه، عجمان، مکتبه الفرقان.
الاسماعیلی، ابی بکر (1412)؛ اعتقاد ائمه الحدیث، تحقیق محمد بن عبدالرحمن الخمیس ریاض، دارالعاصمه.
الاشعری، ابوالحسن (1379)؛ الابانه عن اصول الدیانه، تحقیق حسین محمد، قاهره، دارالانصار.
اشعری، ابوالحسن (بیتا)؛ مقالات الاسلامین و اختلاف المصلین، بیروت، داراحیاء التراث العربی.
الألبانی، محمد بن ناصر (1420)؛ سلسله قضایا عقدیه، بیجا، دارالفضیلة للنشر والتوزیع، دار الهدی النبوی.
- (1419)؛ التوحید أولاً یا دعاة الإسلام، مجلة السلفیة، شماره4، بیجا، بینا.
البریکان، ابراهیم بن محمد (بیتا)؛ تعریف الخلف بمنهج السلف، بیجا، دارابن الجوزی.
بغدادی، عبدالقاهربن الطاهر(1417)؛ الفرق بین الفرق، بیروت، دارالمعرفه.
البیهقی، احمد بن الحسین (1410)؛ الاعتقاد و الهدایه الی سبیل الرشاد علی مذهب السلف و اصحاب الحدیث، بیروت، دارالآفاق الجدیده.
البیهقی، احمد بن الحسین ابوبکر (1994)؛ سنن البیهقی الکبری، مکه، مکتبه دارالباز.
الجرجانی، علی بن محمد (1405)؛ التعریفات، تحقیق ابراهیم الابیاری، بیروت، دارالکتب العربی.
الحصنی، تقیالدین ابوبکر (1350)؛ دفع شبه من شبه و تمرد و نسب ذلک الی الامام احمد، مصر، داراحیاء الکتب.
خداپرست، علیاکبر (1366)؛ معناشناسی، تهران، کیهان فرهنگی، شماره 41.
خطیب بغدادی، احمد بن ابی بکر (بیتا)؛ تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه.
الخلال، احمد بن محمد (1410)؛ السنه، تحقیق عطیه الزهرانی، ریاض، دارالرایه.
الدارمی، عثمان بن سعید (1358)؛ نقض عثمان السعید علی المریسی الجهمی العنید، تحقیق محمد حامد الفقی، بیروت، بینا.
- (1998)؛ الرد علی الجهمیه، تحقیق بد البدر، کویت، دارابنالاثیر.
الذهبی، محمد بن احمد (1995)؛ العلو للعلی الغفار، ریاض، مکتبه اضواء السلف.
- (1995)؛ میزان الاعتدال فی نقد الرجال، بیروت، دارالکتب العلمیه.
- (1413)؛ سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعبب الارناط و محمد نعیم العرقسوسی، بیروت، مؤسسه الرساله.
رازی، فخرالدین (1985)؛ التفسیر الکبیر، بیروت، دارالفکر.
سبحانی، جعفر (1414)؛ بحوث فی الملل و النحل، قم، مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
السبکی، ابی نصر (1992)؛ طبقات الشافعیه الکبری، تحقیق عبدالفتاح محمد الحلو و محمود الطناحی، الجیزه، دارهجر.
الشهرستانی، عبدالکریم (1404)؛ الملل والنحل، بیروت، دارالمعرفه.
الطبری، محمد بن جریر (1408)؛ تفسیر الطبری (جامع البیان فی تفسیر القرآن)، بیروت، دارالفکر.
الفراء، ابویعلی (1410)؛ ابطال التأویلات لاخبار الصفات، تحقیق محمد بن حمد النجدی، کویت، مکتبه دارالامام الذهبی.
القرافی، شهاب الدین احمد بن ادریس (1994)؛ الذخیره، تحقیق محمد حجی، بیجا، دارالغرب الاسلامی.
القصاص، اسامه بن توفیق (1409)؛ إثبات علو الرحمن من قول فرعون لهامان، کویت، جمعیه احیاء التراث الاسلامی.
الکوثری، محمد زاهد (بیتا)؛ تبدید الظلام المخیم من نونیه ابن قیم، بیجا، بینا.
اللالکائی، هبهالله بن الحسن(1402)؛ شرح اعتقاد اهل السنه و الجماعه من الکتاب و السنه و اجماع الصحابه، تحقیق احمد سعد حمدان، ریاض، دارطیبه.
المناوی، محمد عبدالرؤف (1410)؛ التوقیف علی مهمات التعاریف، تحقیق محمد رضوان الدایه، بیروت، دارالفکر.
نسفی، میمون بن محمد (1990)؛ تبصره الادله فی اصول الدین، تحقیق کلود سلامه، دمشق، بینا.
[1]. پس از ابوالحسن اشعری علمای بزرگ اشعری همانند قاضی عضدالدین ایجی و فخرالدین رازی به تأویل صفات خبری پرداختند و «استواء»، «عین» و «ید» را به «استیلا»، «عنایت» و «قدرت» تأویل کردند (فخر رازی، 1985، 17: 12-14). در ادامه به برخی از این تأویلات اشارتی خواهد رفت.
[2]. شیعه، معتزله و بسیاری از متکلمان اشعری و دیگران طرفدار این دیدگاه هستند.
[3]. دارمی پس از ذکر این حدیث میگوید: «والأحادیث عن رسولالله9 و عن أصحابه و التابعین و من بعدهم فی هذا أکثر من أن یحصیها کتابنا هذا غیر أنا قد اختصرنا من ذلک ما یستدل به الوالباب» (دارمی: همان).
[4]. برای آشنایی با وی، ر.ک: ذهبی، 1413، 13: 319.
[5].افرادی همانند سوسور و ویتگنشتاین، دیدگاههای مختلفی درباره زبان و رابطه لفظ و معنا و نوع برداشت معنی ارایه کردهاند. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: خداپرست، 136613-15.
[6]. برای آشنایی با معانی ظاهر، ر.ک: جرجانی، 1405: 185؛ مناویف 1410: 489.
[7]. آنچه ابنتیمیه از قول مالک میگوید، صرفاً در روایتی ضعیف از وهببن منبه روایت شده، که وی نیز فردی ضعیف است (ابوالشیخ، 1408، 2: 706).
[8] . قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند است.