وهابیت، آیین تشبیه و تجسیم

نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی

نویسنده

چکیده

یکی از محورهای اختلاف میان فرقه‏های اسلامی، مسأله صفات الهی است. از میان صفات الهی، صفات خبریه بیش از سایر صفات مورد بحث و اختلاف قرار گرفته است. پرسش اصلی معناشناسانه در حوزه صفات خبری این است که صفات ذات مانند: ید، رِجل  و وجه، و صفات خبری فعل، مانند: استواء، نزول و صعود که در کتاب و سنت آمده است، آیا بر معنای ظاهری خود حمل می‏شوند، یا باید آنها را تأویل برد؟ یا اساساً علم به صفات خبری را باید به خداوند واگذار کرد؟ پاسخ وهابیت ـ به تبعیت از ابن‏تیمیه ـ انکار شدید تأویل و تفویض است. آنها سپس برای فرار از محذور تشبیه و تجسیم، ضمن اصرار بر تحفظ بر معنای ظاهری این صفات، از نظریه تفویض کیفیت دفاع می‏کنند. براساس این نظریه، افزون بر حمل صفات خبری بر معنای ظاهری، کیفیت نیز برای صفت ثابت می‏شود، اما مدعی هستند که ما علم به کیفیت نداریم. این تلاش وهابیت برای گریز از محذور تشبیه و تجسیم راه به جایی نبرده و هرگز مشکل تجسیم را حل نخواهد کرد.

کلیدواژه‌ها


مقدّمه

توحید در آیین وهابیت به پیروی از ابن‏تیمیه به توحید ربوبی، الوهی و اسماء و صفات تقسیم شده است.

قرائت بدعت‏آمیز وهابیت از توحید ربوبی و الوهی، پیامدهای ناگوار بسیاری به دنبال داشت که در رأس آن، مشرک خواندن تمامی مسلمانان و شرک نامیدن مسایلی همانند توسل، طلب شفاعت، زیارت و تبرک بود.

اما توحید اسماء و صفات وهابیت نیز به نوبه خود، پیامدهای زیانبار بسیاری در پی دارد،  قرائت وهابی از توحید اسماء و صفات، به ویژه در حوزه «صفات خبری» آنان را به درّه مخوف تشبیه و تجسیم افکنده است.

هرچند وهابیت کوشیده است دامن خود را از تشبیه و تجسیم منزه گرداند، اما مبانی وهابیت در توحید اسماء و صفات، دیدگاه‏های علمای وهابی در این زمینه و همچنین آثار تجسیمی که توسط مراکز وهابی در عربستان سعودی تصحیح و منتشر شده است، نشانگر اوج نگاه تشبیهی و تجسیمی آنان است.

در این مقاله، با نگاهی به تاریخ اندیشه تجسیم و تشبیه، اندیشه وهابیت در دو محور مبانی و مصادیق تشبیه‏گرایی در اندیشه وهابیان، بررسی و نقد خواهد گردید.

صفات خبری

صفات خبری، صفاتی هستند که مستندی جز نقل ندارند و در کتاب و سنت، برای خداوند ذکر شده‏اند؛ اما در نگاه اول، انتساب چنین صفاتی به خداوند، از نظر عقلی دون شأن حضرت حق است. این صفات را می‏توان به دو بخش تقسیم کرد:

1) صفات ذات:صفاتی مانند ید (دست)، وجه (صورت)، عین (چشم)، قدم (پا) و ساق، که در برخی از آیات و روایات به خداوند نسبت داده شده است؛ مانند: (بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ)(مائده: 64) و (وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلَالِ وَالاکْرَامِ)(الرحمن: 27).

2) صفات فعل: صفاتی که به کار ویژه‌ای اشاره دارند؛ مانند: نزول، مجیء، و استواء.

درباره این صفات دو دیدگاه نسبتاً کلان وجود دارد:

نخست دیدگاه‏های تنزیهی، که طیف گوناگونی از نظریات مختلف را تشکیل می‏دهند. برخی از این دیدگاه‏ها، هرچند در نهایت قرائت تشبیه‏گونه‏ای ارایه می‏دهند، اما نمی‏توان آنان را در میان اندیشه‏های تشبیهی قرار داد؛ برخی از نظریات تنزیهی عبارتند از اثبات صفات بلاکیف (اشعری، 1379: 75)[1]، تفویض (شهرستانی، 1404، 1: 92) و تأویل.[2] می‏توان گفت جریان غالب در جهان اسلام، نظریات تنزیهی است و اندیشمندان اسلامی غالباً پیرو اندیشه‏های تنزیهی هستند.

بخش دوم، دیدگاه‏های کاملاً تشبیهی است که به هیچ عنوان نمی‏توان آنها را توجیه کرد، هرچند برخی از صاحبان این اندیشه‏ها کوشیده‏اند خود را از تشبیه و تجسیم مبرّا کنند.

تبار شناسی تشبیه و تجسیم در جهان اسلام

مهم‏ترین عامل نفوذ اندیشه‏های تشبیهی، خرافات یهودیان بود که در قالب اسرائیلیّات به جهان اسلام وارد می‏شد. این دسته عقاید را افرادی که به ظاهر اسلام آورده بودند، اما هنوز دل در گرو عقاید یهود داشتند، به مجموعة احادیث اسلامی وارد می‌کردند. به ویژه آن که چنین وضعیتی با دوران منع تدوین حدیث نیز مقارن شده بود و اجازه نقل و اشاعه احادیث صحیح اسلامی را نمی‏داد. این گروه از محدثان با تأثیرپذیری از محتوای انحرافی تورات، روایاتی دربارة اعضا و جوارح خداوند جعل کردند و به نام حدیث پیامبر9 در مجامع حدیثی آوردند. در رأس این افراد، کعب‏الاحبار بود که بخش عمده‏ای از اسرائیلیات را به اندیشه‌ی اسلامی وارد کرد. ذهبی دربارة او می‏گوید: «فجالس أصحاب محمد9، فکان یحدثهم عن الکتب الاسرائیلیة، ویحفظ عجائب» (ذهبی، 1413، 3: 111).

در این میان، ارتباط برخی از راویان پرکار مانند ابوهریره با وی، سبب شد که چنین احادیثی بیش از پیش در میان مسلمانان رواج یابد و به مجامع حدیثی اهل‏سنت راه پیدا کند. احمدبن حنبل می‏گوید: «قاسم بن محمد قال: اجتمع أبوهریرة وکعب، فجعل أبوهریرة یحدث کعباً عن النبی9 و کعب یحدث أباهریرة عن الکتب» (ابن‏حنبل، بی‏تا، 2: 275).

چنین وضعیتی سبب شد که رفته‏رفته احادیث جعلیِ تشبیه، به پیامبر9 نسبت داده شود. ابن‏کثیر می‏گوید: «بسربن سعید می‏گفت: از خدا بترسید و از حدیث محافظت کنید. به خدا قسم ما با ابوهریره می‏نشستیم. او برای ما از رسول خدا و هم‌چنین از کعب‏الاحبار حدیث نقل می‏کرد؛ سپس برمی‏خاست و نزد دیگران حدیث می‏گفت. قسمتی از حدیث رسول خدا را به کعب، و قسمتی از حدیث کعب را به رسول‏خدا9 نسبت می‏داد!! در روایت کردن، آنچه کعب گفته بود را «از رسول‏الله9» قرار می‏داد، و آنچه رسول‏خدا9 فرموده بود، «از کعب» قرار می‏داد!! از خدا بترسید و از حدیث محافظت کنید» (ابن‏کثیر، بی‏تا، 8: 117).

در سده‌های بعد، به‌دلیل چنین وضعیتی، دو جبهة کاملاً متضاد در برابر یکدیگر شکل گرفت. جبهه‏ای که برای پرهیز از افتادن در دامن تشبیه، تمامی صفات الهی را نفی ‏کرد و این نفی، گاه تا مرز نفی ذات الهی پیش می‏رفت. رهبر این گروه فردی به نام «ابومحرز جهم‏بن صفوان» (متوفای 128ق) بود که پیروان وی بعدها به «جهمیّه» معروف شدند(بغدادی، 1417: 211؛ شهرستانی، همان: 97؛ سبحانی، 1414، 5: 399). در برابر این گروه، گروه دیگری قرار داشت که کاملاً در ورطة تجسیم و تشبیه افتادند و با استناد به روایات جعلی و اسرائیلیات، و به سبب نقل‏گرایی مفرط و عقل‏ستیزی، رسماً برای خداوند اندامی مانند دست، پا و چشم، و حرکاتی هم‌چون نشستن، برخاستن و راه رفتن قائل شدند. رهبری این گروه را فردی به نام «مقاتل‏بن سلیمان» (متوفای 150ق) بر عهده داشت که بعدها پیروان وی به نام «مقاتلیّه» مشهور شدند. وی نخستین کسی است که در میان اهل حدیث به تجسیم شهرت یافت. ابوحنیفه می‏گوید: «اتانا من المشرق رأیان خبیثان: جهم معطل و مقاتل مشبه» (خطیب بغدادی، بی‏تا، 13: 164).

ابوالحسن اشعری نیز در معرفی اندیشة مقاتل می‏گوید: «وی عقیده داشت که خداوند جسم و بدن دارد، و به صورت انسان است که گوشت، پوست و مو دارد» (اشعری، بی‏تا: 251).

آنچه در این‌جا گفتنی است، این واقعیت است که زمینه‏های تشبیه‏گرایی در میان اهل حدیث، بیش از دیگر گروه‌های اسلامی بوده است؛ زیرا نقل‏گرایی، حدیث‏گرایی و عقل‏ستیزی، زمینة پیروی و پذیرش هرگونه حدیث را برای آنها فراهم می‏کرد. برخی از اهل حدیث، حتی روایات موجود در کتب دیگر ادیان را به ‌منزلة احادیث اهل کتاب می‏پذیرفتند، که بخش عمده‏ای از آنها عقاید یهود بود. شهرستانی می‏گوید: «اخبار دروغ و ساختگی را در دین زیاد کردند و آنها را به پیامبر نسبت دادند که بیشتر آنها از یهود گرفته شده بود. تشبیه در میان یهود امری طبیعی بود؛ تا آنجا که گفتند: چشمان خداوند به درد آمد و ملائکه به عیادت او رفتند؛ و بر طوفان نوح گریست تا آنکه چشم درد گرفت؛ و هنگامی که خداوند بر عرش قرار می‏گیرد، به سبب سنگینی وی، ناله‏ای همانند نالة بچه شتر از آن شنیده می‏شود؛ و خداوند عرش را پر می‏کند؛ درحالی که از هر طرف، چهار انگشت اضافه می‏آید» (شهرستانی، همان: 106).

با نگاه به کتاب‏هایی که تحت عنوان «السنه» نوشته شده، یا ردیّه‏هایی که اهل حدیث بر مخالفان نوشته‌اند، مانند ردیه‏هایی بر ضد جهمیّه، چنین وضعیتی به‌خوبی دیده می‏شود. در این کتاب‏ها، مسائلی هم‌چون نزول جسمانی خداوند بر زمین (ابن‏حنبل، همان، 2: 469)، سکونت خداوند در آسمان (اللالکائی، 1402، 3: 400)، جسمانیت خدا و قرار داشتن پاهای او بر کرسی (ابن حنبل، همان: 477)، نالیدن عرش از سنگینی خداوند همانند بچه شتری که تازه سوار آن می‏شوند (دارمی، 1998: 279)[3]، و نشستن پیامبر9 بر کرسی در طرف راست خداوند (ابن‏حنبل، همان: 256)، بسیار دیده می‏شود. بی‏شک چنین سخنانی نشانگر حضور اسرائیلیات و عقاید انحرافی یهود در اندیشة اسلامی است.

اندیشة تجسیم پس از مقاتل، با «ابوعبدالله محمدبن الکرام» (متوفای 255ق) ادامه یافت و به تشکیل فرقه‏ای با نام «کرامیّه» انجامید. کرامیه پس از مرگ عبدالله نیز ادامه یافت و به شاخه‏های مختلفی تقسیم شد (سبکی، 1992، 2: 35؛ حصنی، 1350: 29). درحالیکه «ابن سبکی»، شهرستانی (شهرستانی، همان: 107)، بغدادی (بغدادی، همان: 203) و بسیاری از دانشمندان اهل سنت، کرامیه و پیروان آن را در ردیف مجسمه قرار داده‏اند و به قتل او حکم داده‏اند، ابن‏خزیمه مدح وی را می‏گوید و مخالفانش را به کفر متهم می‏کند (ابن‏حجر، 1986، 3: 354؛ ذهبی، 1995، 4: 21). ابن‏تیمیه نیز کوشیده است از وی رفع اتهام کند. اندیشة تجسیم در سده‌های بعد نیز هم‌چنان با افت و خیزهای مختلفی، در میان نحله‏هایی از مسلمانان ادامه یافت.

برخی از آثاری که توسط مشبهه در طول تاریخ نگاشته شده‏اند و سرشار از تشبیه‌اند، عبارتند از: «الرّد علی الجهمیّه» و «کتاب النقض عثمان بن سعید علی المریسی العنید»، نوشتة عثمان بن سعید الدارمی (متوفای280ق)[4]. در کتاب نخست،‌ احادیث ساختگی که بیانگر اندیشة تشبیهی است، بسیار وجود دارد؛ سخنان پوچی هم‌چون: نالیدن عرش از سنگینی خدا، فرود آمدن خدا به خانة خود در بهشت، زندگی خدا در بهشت به همراه صدیقین، پیامبران و شهدا، و رفت وآمد خدا میان عرش و کرسی. وی سپس در این کتاب فصلی را به تکفیر جهمیه و کشتن آنها اختصاص داده است. این در حالی است که در زمان دارمی، جهم‏بن صفوان از دنیا رفته بود و مذهب وی نیز نابود شده بود. مراد دارمی از جهمیه در این کلام، معتزله است.

در کتاب دوم نیز حرکت، حد، لمس، نشستن، قدرت خدا برای نشستن بر پشت پشه، سنگینی بیشتر خداوند هنگامی که خشمگین می‌شود، و... به خداوند نسبت داده می‏شود.

این دو کتاب نزد ابن‏تیمیه و ابن‏قیّم به ‌شدت مورد احترام است و این دو به این کتابها بسیار استناد می‏کنند. به باور ابن‏قیم این دو کتاب، بهترین کتاب‏هایی هستند که دربارة سنت تألیف شده‏اند و ابن‏تیمیه بسیار به آن سفارش می‏کرد! (ابن‏قیم، 1404: 143).

«السنّه»، نوشتة ابن‏ابی‏عاصم (متوفای 287ق) کتاب دیگری است که روایات تشبیهی در آن بسیار به‌چشم می‏خورد. به گفتة ذهبی، ابن‏ابی‏عاصم در معنا‌شناسی، ظاهرگرا بوده است (ذهبی، 1413، 13: 430). در کتاب او مطالبی مانند آفرینش آدم توسط خداوند به شکل خودش، نالیدن عرش، نشستن پیامبر9 کنار خداوند در عرش، و نشستن مؤمنان در بهشت در کنار خدا، دیده می‏شود.

«السنّه»، نوشتة ابوبکر خلال (311ق) نیز درون‌مایة تشبیهی دارد. وی که از شاگردان احمدبن حنبل بوده است نیز در کتاب خود چنین مطالبی آورده است (ن.ک. خلال، 1410).

اثر دیگری که سرشار از مطالب تشبیه‏آمیز است، «التوحید» ابن‏خزیمه (متوفای 311ق) است. به نقل از حاکم، گویا ابن‏خزیمه با محمدبن کرام روابط تنگاتنگی داشته است (سبکی، همان، 3: 304). ابن‏خزیمه در کتاب «التوحید» انگشت و پا را برای خدا ثابت می‏کند. او نیز مانند دیگر پیروان مکتب تجسیم، معتقد است که کرسی جای پای خداست، عرش در زیر خداوند به‌سبب سنگینی او ناله می‏کند، خدا از عرش بالا و پایین می‏رود و به آسمان زمین می‏آید، بهشت خانه‌ی اوست و پیامبر9 او را در باغ سبز دید که در زیر او فرشی از طلا گسترده بود و چهار ملک آن را حمل می‏کردند، و...

برخی دیگر از این آثار عبارتند از: «کتاب الصفات»، نوشتة ابوالحسن علی‏بن عمر دارقطنی، «التوحید»، نوشتة ابن‏منده (395ق)، کتاب «العرش وما روی فیه»، نوشتة محمدبن عثمان‏بن ابی‏شیبه (297ق)، کتاب «الاربعین فی دلائل التوحید»، نوشتة اسماعیل عبدالله‏بن محمد الهروی (ن.ک. سبکی، همان، 4: 272-273).

با بررسی آثار یاد شده، به نظر می‏رسد که روایات در این آثار، معمولاً بدون توجه به بررسی و ارزیابی سند، گاه هم‌پایة قرآن قرار گرفته‏اند. نکتة دیگر آنکه هرچه نقل‏گرایی و حدیث‏گرایی در اندیشة فرد قوی‏تر باشد، روایات را هر چند مخالف عقل سلیم باشد، می‏پذیرد. از‌سوی‌دیگر، با نگاهی به محتوای این آثار، هرگز نمی‏توان آن‏ها را کتاب‌هایی پیرامون توحید دانست، بلکه همه، کتاب‏های شرک هستند.

معنا‌شناسی صفات خبریّه: ظاهرگرایی

معنا‌شناسی، بررسی رابطة لفظ (دال) و معنی (مدلول) است که در چند دهه اخیر به طور علمی مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است.[5] در علم کلام، دانش معناشناسی در متون مقدس به ویژه مورد توجه قرار می‏گیرد. یکی از حوزه هایی که مباحث معناشناسی، مطرح می‏شود، صفات خبری، است. پرسش اصلی در معنا‌شناسی در حوزة صفات خبری این است که آیا صفات ذات مانند ید، رجل و وجه‌، و یا صفات فعل مانند استوا، نزول و صعود‌، در کتاب و سنت بر معنای ظاهری خود حمل می‏شوند، یا اینکه باید آن‌ها را تأویل برد؟ مراد از ظاهر در این‌جا، معنایی است که ذهن مخاطب به ‌مجرد شنیدن واژه و بدون نیاز به قرینه یا تأمل، متوجه آن می‏شود.[6] ابن‏جوزی دربارة رابطة ظاهرگرایی و صفات خبری می‏نویسد: «ظاهرگرایان می‏گویند: این احادیث از متشابهاتی است که علمش تنها نزد خداست؛ سپس می‏گویند: آن‌ها را بر معنای ظاهریشان حمل می‏کنیم. واعجبا! چگونه چیزی که علمش نزد خداست، دارای معنای ظاهری است؟! و آیا معنای ظاهری استوا، غیر از نشستن است؟ و ظاهر نزول، غیر از انتقال است؟» (این‏جوزی، بی‏تا: 34).

همچنین به‌گفتة شیخ محمدزاهد کوثری: «کسی که اقسام نظم را از نظر وضوح و خفا می‏شناسد و اقرار دارد که آیات و اخبار صفات، از متشابهاتند، چگونه به معنای ظاهری تمسک می‏جوید و متشابه را بر آن حمل می‏کند؟! حق این است که متشابه در صفات ـ بنا بر تأویل‌ـ بر قول محکم خداوند که فرمود: «لیس کمثله شیء»، حمل شود... . چگونه می‏توان برای متشابه، ظهوری را تصور کرد؟ ظاهر، در برابر خفی قرار دارد و تا هنگامی که مدلول واضح نیست، عقلانی نیست که معنی ‌ظاهری به‌کار گرفته شود» (کوثری، بی‏تا: 156).

در این میان، برای فهم معنای واقعی اخبار و آیات صفات، باید از قرائن خارجی استفاده کرد. در زبان عرب نیز هرگز شنیده نشده است که چنین الفاظی برای خداوند به‌کار روند. هم‌چنین واژگانی مانند ید، ساق و رِجل، اسامی برخی از اعضا و جوارح‌اند؛ بنابراین هنگامی می‏توان آن‌ها را به‌منزلة صفت به‌کار برد که به قرائن خارجی در استفاده از این الفاظ توجه شود. در صفات خبری، با توجه به قرائنی، چون جلالت خداوند و محال بودن نسبت دادن اعضا و جوارح به خداوند، حمل بر معنای غیر ظاهر، امری بدیهی است.

بنابراین، نخستین دامگاه تجسیم، اعتقاد به معنی ظاهری صفات خبری است، که متأسفانه چنین گرایشی در میان وهابیان به‌شدت دیده می‏شود.

صالح‌بن‏فوزان می‏گوید: «آن‌چه خداوند خود را بدان وصف کرده و یا پیامبر خدا را به آن وصف کرده است، همان معنی ظاهری‏اش درست است.» (ابن‏فوزان، 1410: 113).

وی سپس تأکید می‌کند: «آنچه خداوند خود را به آن وصف کرده و یا پیامبر خدا دربارة خداوند بیان کرده است، حق است و بر معنای ظاهری‌اش حمل می‏شود و هیچ‏گونه ابهام و پیچیدگی در آن وجود ندارد.» (همان).

وی سپس به ‌غلط چنین عقیده‏ای را به همة اهل سنت نسبت می‌دهد و می‏گوید: «تمامی اهل‏سنت این صفات و معانی ظاهری آن‌ها را اثبات می‏کنند. آنچه خداوند و رسول وی دربارة صفات الهی آورده‏اند، از متشابهات نیست که نیاز به تفویض معنای آن به خدا باشد؛ زیرا اگر چنین باشد، نصوص صفات از اموری می‏شود که معنی آن فهم نمی‏شود؛ درحالی‌که خداوند ما را به تدبر تمام قرآن امر کرده و تعقل در آیات و فهم آن‌ها را از ما خواسته است و اگر معنای نصوص صفات فهمیدنی نباشد، پس خداوند ما را به تدبر و تفهم چیزی امر کرده است که قابل تدبر و فهم نیست و به اعتقاد به چیزی فرمان داده است که برای ما واضح نیست» (همان).

در کلمات ابن‏فوزان، تشبیه‌گرایی به‌خوبی دیده می‏شود؛ چنان‌که وی صفات خبری را نه‌ تنها ظاهرگرایانه معنا می‏کند، بلکه رسماً اعتقاد دارد هیچ ابهام و پیچیدگی در رابطة میان لفظ و معنا وجود ندارد و معنای آن کاملاً واضح است. ناصرالدین البانی، از علمای وهابیت می‌گوید: «با تجربه دریافته‌ام که بسیاری از برادران موحد و سلفی، همانند ما اعتقاد دارند که خداوند بدون تأویل و بدون کیفیت، بر عرش نشسته است؛ اما هنگامی که با معتزلی‏ها و یا جهمی‌مذهبان معاصر یا ماتریدی‏ها و اشعری‏ها روبه‌رو می‏شوند، آنها شبهاتی را بر ظواهر آیات وارد می‏کنند که انسانِ اهل وسواس معنایش را نمی‏فهمد؛ بنابراین در عقیده گرفتار شک و تردید و گمراهی می‌شود. چرا؟ چون او عقیدة صحیح را از سرچشمه نگرفته است» (البانی، 1419: 11).

وی در ادامه می‏گوید: «متأسفانه، عقیدة توحید با همة لوازم آن، برای بسیاری از کسانی که به عقیدة سلفیه ایمان آورده‏اند، روشن نیست؛ چه رسد به دیگرانی که از عقاید اشعریه، ماتریدیه و جهمیه پیروی می‌کنند» (همان: 12).

اما اگر معنای ظاهری ملاک باشد و این معنا نیز کاملاً واضح باشد، آیا «ید» معنایی جز یکی از اعضا و جوارح انسان پیدا می‏کند؟

به عقیدة بن‌باز، تنها به کسانی می‌توان اهل‏سنت و جماعت اطلاق کرد که صفات خبری مانند دست، صورت، ساق و استوا را بر معنای ظاهری حمل کنند. به همین سبب، جهمیه، معتزله و اشاعره، اهل بدعت در دین هستند (بن‏باز، 2000: 8).

در این میان، برخی از سخنان ظاهرگرایان، اعم از ابن‏تیمیه و معاصران وهابی، در این زمینه شنیدنی است. ابن‏تیمیه در جایی بیان می‏کند که ظاهر کتاب و سنت در نزد عامة مسلمانان، موهم تجسیم نیست و می‏پندارد معنای فاسدی که در آن، حدوث و نقص وجود دارد، در معنی ظاهری آیات وجود ندارد؛ اما ازآنجا که دل‌های برخی از متأخرین منحرف شده است، این معانی فاسد برای آن‌ها معنی ظاهری شده است؛ اما دیگر مسلمانان، از سلف و خلف، بنا بر فطرت سالم خود، هیچ یک از این نصوص را بر معنی فاسدی که ظاهر به نظر می‏رسد ـ اما در اصل، ظاهر نیست‌ـ حمل نمی‌کنند (ابن‏تیمیه، بی‏تا[الف]، 33: 172). پیروان وی از وهابیان نیز همین عقیده را دارند: «در صفات الهی چیزی وجود ندارد که ظاهر آن مستلزم تجسید و تشبیه باشد و چنین فهمی به جاهلان و گمراهان اختصاص دارد» (ابن‏فوزان، بی‏تا: 25).

بر اساس این دیدگاه، «ید» یا «نزول» که در قرآن آمده‌اند، معنایی غیر از عضو بدن یا پایین آمدن در ظاهر دارند که مردم نفهمیده‏اند؛ بلکه معنی ظاهری آن چیز دیگری است! همان‌گونه که دیده می‏شود، چنین نظریه‏ای حتی از اصل ظاهرگرایی سخیف‏تر است.

با‌این‌حال، خود ابن‏تیمیه در جای دیگر اعتراف می‏کند: «در تورات و قرآن، آیاتی که ظاهرش نشانگر تجسیم است، بسیار وجود دارد» (ابن‏تیمیه، 1414، 4: 453). به‌علاوه، روایات بسیاری وجود دارد که سلف، ظاهر آیات صفات را تشبیه‏گونه خوانده‏اند (بیهقی، 1994، 3: 3).

تفویض کیفیت

تفویض در مسألة صفات خبری، به دو معنی به‌کار رفته است: یکم. تفویض علم به صفات خبری به خداوند؛ دوم. تفویض کیفیت صفات خبری به خداوند.

نظریة تفویض علم، در زمرة نظریه‏های تنزیهی قرار می‏گیرد. در این نوع تفویض، علم به صفت الهی، از ابتدا به خود خداوند واگذار می‏شود. هرچند این دیدگاه با مشکلات اساسی روبه‌روست، به‌ هرحال تلاشی در راستای دوری گزیدن از تشبیه و تجسیم است.

در نظریة تفویض کیفیت، که وهابیان به پیروی از ابن‏تیمیه آن را مطرح کرده‌اند، افزون بر حمل صفات خبری بر معنای ظاهری، کیفیت نیز برای صفت ثابت می‏شود. به‌گفتة عثیمین: «سلف هرگز کیفیت را نفی نکرده‏اند؛ زیرا نفی مطلق کیفیت، نفی وجود است و هیچ موجودی نیست، مگر این‌که دارای کیفیت است؛ اما این کیفیت، گاهی معلوم است و گاهی مجهول؛ و کیفیت ذات خداوند و صفات وی برای ما مجهول است... بنابراین برای خداوند کیفیتی ثابت می‌شود که ما نمی‌دانیم... و نفی کیفیت از استوا (نشستن) به ‌صورت مطلق، تعطیل این صفت است؛ زیرا اگر ما استوا را حقیقتاً ثابت کردیم، باید دارای کیفتی باشد و چنین است در بقیة صفات.» (ابن‏عثیمین، 19941: 194).

روشن است که استوا به معنای ظاهری آن مستلزم جسمانیت است و این که گفته شود ما کیفیت آن را نمی‏دانیم، مشکل تجسیم را حل نخواهد کرد.

وهابیان به‌ سبب دیدگاه عقل‌ستیز خود از یک‌ سو، و ظاهرگرایی از سوی ‌دیگر، خداوند متعال را نیز همانند اجسام فرض کرده‏اند که اگر کیفیتی به وی نسبت داده نشود، معنایش وجود نداشتن است. حتی ابن‏تیمیه به گمان خود، کیفیتی را برای صفات ثابت می‌کند که مستلزم کمیّت و شکل است (ابن‏تیمیه، 1392، 1: 347).

ابن‏تیمیه و پیروان معاصر وی، چنین دیدگاهی را به مالک نسبت می‏دهند؛[7] درحالی‌که مالکی‏ها چنین نسبتی را به امام خود تکذیب می‏کنند؛ چنان‌که شهاب‌الدین قرافی (684 هـ) ـ از عالمان مالکی‌ـ می‏گوید: «گفتة مالک که «الاستواء غیر مجهول»، بر اساس دلیل عقلی، بر استوایی دلالت می‏کند که شایستة عظمت و جلال خداوند متعال باشد و آن «استیلا» است که غیر از نشستنی است که به اجسام مربوط می‏شود. و گفتة مالک که «و الکیف غیر معقول» بدین معنی است که ذات خداوند را نمی‏توان به آن‌چه عرب برای لفظ کیف وضع کرده است، وصف کرد؛ زیرا کیف به‌ معنای حالت‏های گوناگون و شکل‌های مختلف جسم است و معقول نیست که چنین صفاتی دربارة خداوند به‌کار رود؛ زیرا در تضاد با ربوبیّت خداست.» (قرافی، 1494، 13: 242).

از احمد نیز عباراتی نقل شده است که به‌خوبی نشانگر نگاه ضد تشبیهی اوست. به‌گفتة وی، اگر کسی هنگام قرائت آیة شریفة «خلقت بیدی» دست خود را تکان دهد و یا هنگام قرائت روایت «قلب المؤمن بین الاصبعین من اصابع الرحمن»[8] انگشتان خود را باز کند، دست و انگشتانش باید قطع شوند (شهرستانی، همان، 1: 95). دیگر عالمان اهل سنت نیز کیفیت را دربارة خداوند نمی‏پذیرند (اسماعیلی، 1412: 63؛ لالکائی، همان، 3: 503؛ بیهقی، 1410: 117؛ ذهبی، 1995، 1: 156؛ همو، 1413، 13: 84).

مصادیق تجسیم در اندیشة وهابیت

جدا از مبانی نظری وهابیت در حوزة صفات خبری، می‌توان رد پای تجسیم را به ‌سادگی در آثار و منشورات وهابیت مشاهده کرد. یکی از جلوه‌های تجسیم‌گرایی وهابیت، تلاش آنان برای گسترش و ترویج اندیشة تجسیم‌گرایی است. در صفحات پیشین، به آثاری که اندیشة تجسیمی داشتند، اشاره شد. جالب آن‌که تمامی این آثار در دوران وهابیت، به‌دست وهابیان تحقیق شده و به چاپ رسیده است و به ‌منزلة متون اصلی اعتقادی از سوی آنان مطرح می‌شود. این آثار در قالب مکتوبات، منشورات و نرم‌افزار، به دورترین نقاط جهان اسلام فرستاده می‏شود؛ آثاری که سرشار از انحرافات و نسبت‏های ناروا به ساحت مقدس باری تعالی است. این آثار معمولاً با عنوان «کتاب التوحید»، «السنه» و یا «الرد علی الجهمیه» منتشر می‏شوند. مهم‌ترین این آثار کتاب «السنه» منسوب به عبدالله‌بن احمدبن حنبل است. این کتاب که در انتسابش به وی نیز ابهامات اساسی وجود دارد، محشون از اخبار تجسیمی است. محقق این کتاب، در ابتدای آن می‏گوید: «این کتاب از نخستین مصادری است که در عقیدة سلف نوشته شده و زنده کردن آن برای مردم این عصر، ضروری است.» (ابن‏حنبل، همان، 1: 15 [مقدمه]).

این در حالی است که خود محقق، تقریباً از هر صد روایتی که در این کتاب نقل شده، حدود 85 روایت را از نظر سندی تضعیف کرده است. روایات بسیاری در زمینة جلوس خداوند بر عرش، نالیدن کرسی از سنگینی خدا و... در این کتاب وجود دارد. یکی دیگر از این آثار، کتاب «السنه»، نوشتة ابن‏ابی‌عاصم است که نه ‌تنها توسط ناصرالدین البانی، بلکه توسط باسم‌بن فیصل الجوابره نیز تحقیق شده است (ابن‏ابی‏عاصم، 1998). کتاب «التوحید» ابن‏خزیمه نیز توسط عبدالعزیز ابراهیم الشهوان تحقیق شده و او با این تحقیق، دکترای خود را گرفته است (این‏خزیمه، 1997). همچنین عثمان‌بن سعید دارمی نیز بسیار مورد توجه وهابیان است و دو کتاب وی به نام‌های «الرد علی المریسی» و «الرد علی الجهمیة» توسط محمد حامد الفقی (دارمی، 1358) و بد البدر (دارمی، 1998) تحقیق، و در شمارگان بسیار توزیع شده است. محمدبن حمد النجدی کتاب «ابطال التأویلات» ابی‌یعلی الفراء را تحقیق کرده است و به‌ پندار خودش، این کتاب، تنها کتابی است که بر رد تأویلات اشاعره، معتزله و جهمیه در زمینة اخبار صفات الهی نوشته شده است (فراء، 1410، 1: 4).

ابی‌یعلی در کتاب خود، برای خداوند ران، دندان آسیاب، خنده، انگشت، پا، صورت، دو دست، ساق پا، سینه، ساعد، و مانند این‌ها را ثابت می‏کند. چنین وضعیتی در همة ‌کتاب‌های منتشر شده توسط وهابیان دیده می‏شود. بزرگان وهابی نیز در کتاب‌های خود به ‌شدت به این دیدگاه‏ها استناد و آنها را تأیید کرده‏اند (ابن‏تیمیه، بی‏تا[الف]، 3: 124؛ ابن‏عبدالوهاب، 1981: 158؛ ابن‏باز، 1405: 22؛ ابن‏عثیمین، 1994، 1: 149؛ ابن‏نعسان، 1995،: 21؛ بریکان، بی‏تا: 271).

جالب آن‌که وهابیان چنان درگیر تشبیه شده‏اند که برای اثبات جایگاه خداوند در آسمان، به‌پیروی از ابن‏تیمیه به گفتة فرعون استناد می‏کنند که گفت: (وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحًا لَّعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى) و فرعون گفت: ای هامان! برای من بنای بلندی بساز تا بر فراز آن بروم؛ شاید به اسباب و وسایلی دست بیابم؛ وسایلی آسمانی تا بدین طریق از خدای موسی اطلاع یابم (غافر: 36-37).

این در حالی است که در این آیات، نه خداوند به وجود خود در آسمان اشاره‌ای کرده و نه حضرت موسی7 چنین ادعایی کرده است. وهابیان نیز برای اثبات وجود خداوند در آسمان، به گفتة فرعون استناد کرده‏اند (قصاص، 1409).

وهابیت و دشمنی با اندیشه‏های تنزیهی (مسلمانان)

یکی از مهم‌ترین موارد اختلاف وهابیت و مسلمانان، مسألة صفات خبری است. براساس قرائتی که وهابیت از توحید اسماء و صفات دارد، همة مسلمانان به‌جز سلفی‌های وهابی، یا از دایرة اسلام خارجند و یا از اهل سنت شمرده نمی‏شوند.

1)      مفوضه

در حالی که بسیاری از مورخین اهل‏سنت، نظریه تفویض را به سلف نسبت داده‏اند، ابن‏تیمیه به شدت به آن می‏تازد و از روش علمی خارج شده، می‏گوید: «آشکار شد که گفتة اهل تفویض که می‏پندارند از پیروان اهل سنت و سلف هستند، از بدترین گفته‏های اهل بدعت و الحاد است.» (ابن‏تیمیه، 1391، 1: 205). وی همچنین اهل تفویض را «اهل تجهیل» می‏خواند (همو، بی‏تا[الف]، 5: 34).

جالب آنکه، هرچند ابن‏تیمیه ادعا می‏کند سلف چنین دیدگاهی نداشته‏اند، خود وی در جای دیگر می‏گوید: ««سلف به هیچ روی دربارة صفات، تفسیر و تأویل نمی‏کرده‏اند؛ بلکه توقف کرده و علم  آن را به خدا ارجاع ‏داده‏اند.» آن‌گاه بر این عقیده نیز ادعای اجماع می‏کند (همان، 4: 1-7).

وهابیت معاصر نیز به پیروی از ابن‏تیمیه، چنین دیدگاهی را دربارة اهل تفویض در پیش گرفته‏اند. ابن عثیمین می‏گوید: «تفویض از بدترین نظریات اهل بدعت است... هنگامی که در آن تأمل کردم، آن را تکذیب بر قرآن و تجهیل بر پیامبر یافتم.» (ابن عثیمین، 1993، 1: 67). همچنین به اعتقاد وهابیون: «نظریة تفویض جز ترفند شیطان نیست که به همراه دیدگاه تأویل می‏کوشد صفات خداوند را تعطیل کند.» (ابوالعالیه، 1999: 110ابن‏عثیمین، بی‏تا: 176).

تفویض در میان اندیشه‏های تنزیهی، هرچند پاک کردن صورت مسأله است، اما به هر حال، از گرداب تشبیه بهتر است. بی‌شک، قرار دادن دستة بزرگی از آیات در ردیف آیات متشابه و تدبر نکردن در آنها، راهی نیست که قرآن مسلمانان را به آن دعوت می‏کند. تفویض، ساده‏ترین روشی است که می‏توان در برابر صفات خبری به‌کار گرفت.

2)      مؤوّله

ابن‏تیمیه و وهابیان همچنین مهمترین دشمنان تأویل، هستند. ابن‏تیمیه این اندیشه را به «جعدبن درهم» و جهمیه نسبت می‏دهد (ابن‏تیمیه، 1988، 2: 17). به عقیدة وی، تأویل از تشبیه و تعطیلِ صفاتْ بدتر، و طاغوت اکبر است (ابن‏تیمیه، 1998،: 118). اما خود این گروه در بسیاری از موارد به تأویل متوسل شده‏اند. هم‌چنین بسیاری از سلف نیز روش تأویل را برگزیده‏اند. ابن عباس «کشف الساق» را به کشف از شدت و ترس تأویل می‏کند. به گفتة حافظ بیهقی: «احمدبن حنبل آیة شریفة وَجَاء رَبُّکَ را به آمدن ثواب خدا تأویل کرد.» سپس بیهقی می‏گوید: در اسناد این کلام به احمد، هیچ شکی وجود ندارد (ابن‏کثیر، بی‏تا، 10: 327). این در حالی است که وهابیان هنگامی که این نظریه را مخالف دیدگاه خود می‏بینند، آن را تضعیف می‏کنند. ابن‏فوزان می‏گوید: «آنچه بیهقی به امام احمد نسبت می‏دهد، از وی ثابت نشده... و این سخن بیهقی قابل اعتماد نیست؛ چون او تا حدودی به تأویل صفات معتقد بوده و در این زمینه به قول او اعتمادی نیست» (ابن‏فوزان، بی‏تا: 33).

به نظر می‏رسد در نظر وهابیان، هر نظریه‏ای که با دیدگاه آنان مخالف باشد، ضعیف است؛ هرچند دانشمندان بزرگ اسلامی آن را ارائه کرده باشند. به همین دلیل در بسیاری از موارد، دانشمندان بزرگ اهل سنت را سرزنش کردند. به گفتة این‏فوزان: «ابن حجر خندة خدا را بر رضایت او تأویل کرده است؛ چون وی متأثر از مذهب اشاعره بوده، هیچ اعتباری به گفتة او نیست.» (همان: 34). او همچنین می‏گوید: «خطّابی از کسانی است که صفات را تأویل می‏کردند. گفته‏های او اعتباری ندارد و رأیش حجت نیست.» (همان: 36).

شاید امثال ابن‏فوزان افرادی همانند ابن‏حجر و ذهبی را بتوانند تضعیف کنند، اما دربارة افرادی همانند بخاری چه می‌گویند؟ بخاری خنده را به رحمت تأویل می‏کند. هم‌چنین وی از سفیان ثوری نقل می‏کند که در تفسیر آیة شریفة (وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ) (حدید: 4) گفت: مراد، علم خداست. هم‌چنین خود بخاری در تأویل (کل شیء هالک الا وجهه) وجه را به ملک تأویل می‏کند (ابن‏حجر، بی‏تا، 8: 505).

روش تأویل را متکلمان شیعه، معتزله، گروهی از متکلمان اشعری و ماتریدی (نسفی، 1990، 1: 183-187) و متکلمانی از دیگر مذاهب اسلامی پذیرفته‏اند.

بنابراین از نگاه ابن‏تیمیه و وهابیان هر کسی که دیدگاه تشبیهی نداشته باشد و همانند آنان پیرامون صفات خبری موضع گیری نکند، از دایره اهل سنت بیرون است.

پرسش اصلی این است که اگر اشاعره و ماتریدیه که در حال حاضر تقریباً همة اهل‏سنت را تشکیل می‏دهند، در زمینة صفات الهی گمراه هستند، مراد از عامة اهل سنتی که صالح‌بن فوزان ادعا می‌کند، چه کسانی هستند؟!

ناصرالدین البانی نیز علمای الازهر را که یکی از مهم‌ترین مراکز علمی در جهان اهل سنت است، خطاب قرار داده، می‌گوید: «اگر امروز از بزرگان شیوخ الازهر بپرسی ـ برای نمونه ـ که خدا کجاست، می‌گویند: در همه‌جا!» وی سپس این عصر را عصری می‌شمارد که با دیدگاه‌های نادرست، به نجاست کشیده شده است (البانی، 1420: 22).

هم‌چنین هنگامی که از «لجنة الدائمة للبحوث العلمیة والافتاء» استفتا می‌شود که «چگونه باید به کسانی که خداوند را در همه‌جا حاضر می‌دانند پاسخ داد؟ و حکم کسی که قائل به آن باشد، چیست؟»، گروه فتوا چنین پاسخ می‌دهد: «اولاً، عقیدة اهل‏سنت و جماعت این است که خداوند بر عرش خود نشسته و داخل در عالم نیست؛ بلکه خارج از آن است؛ ثانیاً، کسی که اعتقاد داشته باشد خداوند در همه‌جا هست، از «حلولیّه» است و اگر پذیرفت که خداوند بر عرش نشسته و خارج از عالم است، مسلمان، وگرنه کافر و مرتد است.» (فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والافتاء، ج3، فتوای شمارة 5213).

چنان‌که دیده می‌شود، در نگاه البانی و دانشمندان وهابی، همة مسلمانانی که استوا را بر استیلا، و حضور خداوند را در همه‌جای عالم ثابت می‌دانند، کافرند.

با این همه مخالفت ـ‌که البانی نیز به آن اشاره می‌کندـ باز هم ابن‏فوزان دیدگاه تجسیم را به سلف نسبت می‌دهد. وی چنین ادعایی را از ابن‏تیمیه به ارث برده است؛ چنان‌که ابن‏تیمیه نیز در رد تأویل می‏گوید: «من تفاسیر نقل‌شده از صحابه و احادیث روایت‌شده از پیامبر را مطالعه و بیش از صد تفسیر بزرگ و کوچک را بررسی کردم؛ تا این ساعت هیچ یک از صحابه را ندیدم که چیزی از آیات یا احادیث صفات را برخلاف معنی ظاهری‌شان تأویل کرده باشند.» (ابن‏تیمیه، بی‏تا[ب]: 178-179).

این در حالی است که طبری در تفسیر خود ـ‌که از نظر ابن‏تیمیه بهترین تفسیر است و در آن، بدعت و یا روایت ضعیفی وجود ندارد (ابن‏تیمیه، بی‏تا[ج]: 51)ـ در تفسیر آیة شریفة (وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّمواتِ وَالأرْضِ) (بقره: 255) می‏گوید: «اهل تأویل، در معنی کرسی اختلاف کرده‏اند. برخی از آن‌ها گفته‏اند که مراد از کرسی، علم خداست.» وی سپس با سند معتبر، ابن‏عباس را صاحب این دیدگاه معرفی می‏کند (طبری، 1408، 3: 7). آن‌گاه به اقوال تشبیه‌آمیز اشاره می‌کند؛ مانند روایاتی که کرسی را جای پای خدا می‏شمارند و یا بیان می‌کنند که هنگام نشستن خدا بر روی عرش، به‌سبب سنگینی او، عرش ناله می‏کند. طبری در پایان، دیدگاه ابن عباس را مبنی بر این‌که تأویل کرسی به علم خداست، می‏پذیرد.

وی هم‌چنین ضمن برشمردن دیدگاه‌های مختلف درباره‌ی معنی (و َهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ) (بقره: 255) می‌گوید: برخی گفته‏اند که مراد از علوّ، بالا بودن مکانی است، که با تجسیم مترادف است. سپس به قولی از سلف اشاره می‏کند که در تفسیر «الْعَلِیّ» گفته‏اند: مراد این است که خداوند، برتر از نظیر و شبیه است (همان: 9).

چنانکه مشاهده می‏شود، وهابیان با تمامی گرایش‏های تنزیهی به مقابله و مبارزه پرداخته‏اند و آنان را به کفر و ارتداد متهم کرده‏اند. از این رو هنگامی که هیچ یک از روش‏های تنزیهی قابل قبول آنان نباشد، بی‏شک، راهی جز درافتادن به دامن تشبیه باقی نمی‏ماند.

نتیجه‏گیری

علیرغم ادعای وهابیان بر عدم اعتقاد به تجسیم، با نگاهی به مبانی آنها به خوبی می‏توان رد پای تشبیه و تجسیم را در اندیشه آنها مشاهده کرد. از یک سو، مبنای معناشناسی آنان به ظاهرگرایی منتهی می‏شود و ظاهرگرایی به گرداب مخوف تشبیه و تجسیم در صفات خبری، ختم می‏شود.

از طرف دیگر تفویض کیفیت به جای تفویض علم، نه تنها مشکل تجسیم و تشبیه را در اندیشه وهابی از میان نبرده است، که آنان را بیش از پیش در ورطه تجسیم و تشبیه افکنده است.

همچنین دیدگاه‏های تنزیهی در جهان اسلام در سه دیدگاه تفویض، تأویل و اثبات بلاکیف، خلاصه می‏شود که پیروان این مذاهب از سوی وهابیان یا کلاً از دایره اسلام خارج شمرده شده‏اند و یا حداقل جزء اهل‏سنت نیستند.

بنابراین وهابیان، همانند اسلاف مشبهه و مجسمه خود، به شدت به تجسیم و تشبیه گرایش دارند و با تمام وجود از این دیدگاه حمایت می‏کنند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع:

ابن‏تیمیه، تقی‏الدین (1391)؛ درء تعارض العقل و النقل، تحقیق محمد رشاد،  الریاض، دارالکنوز الادبیه.

-           (1988)؛ الاسماء و الصفات، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه.

-           (1998)؛ الفتوی الحمویه، تحقیق حمد بن عبدالمحسن التوجیری، الریاض، دارالصمیعی.

-          (بی‏تا[الف])؛ مجموع الفتاوی، اللجنه الدائمه للدعوه و الارشاد، الریاض.

-           (بی‏تا[ب])؛ تفسیر سوره النور، بیروت، دارالکتب العلمیه.

-           (بی‏تا[ج]؛ مقدمه فی اصول التفسیر، بیروت، منشورات دار مکتبه الحیاه.

-          (1392)؛ بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، مکه المکرمه، مطبعه الحکومه.

-          (1414)؛ الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح، تحقیق علی حسن ناصر و دیگران، الریاض، بی‏نا.

ابن حنبل، احمد (بی‏تا)؛ السنه، تحقیق محمد سعید سالم القحطانی، بی‏جا، بی‏نا. .

ابن‏عبدالوهاب، عبدالله (1981)؛ جواب اهل‏السنه النبویه فی نقض کلام الشیعه و الزیدیه، بیروت، دارالافاق.

ابن عثیمین، محمد بن صالح (بی‏تا)؛ فتح رب البریه بتلخیص الحمویه، بیروت، بی‏نا.

-           (1994)؛ مجموع فتاوى و رسائل، تحقیق فهد بن ناصر السلیمان، ریاض، بی‏نا.

-           (1993)؛ المحاضرات السنیه فی شرح العقیده الواسطیه، الریاض، مکتبه طبریه.

ابن فوزان، صالح (بی‏تا)؛ تعقیبات علی کتاب البوطی، القاهره، بی‏نا.

-           (1410)؛ الارشاد الی صحیح‏الاعتقاد و الرد علی اهل الشرک و الالحاد، سعودیه، اداره الثقافه و النشر.

ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (بی‏تا)، البدایه و النهایه، بیروت، مکتبة المعارف.

ابن‏ابی‏عاصم، عمرو (1998)؛ السنه، تحقیق باسم بن فیصل الجوابره،  ریاض، دارالصمیعی.

ابن‏باز، عبدالعزیز (1405)؛ تنبیهات فی الرد على من تأول الصفات، ریاض، الرئاسه العامه للبحوث و الافتاء.

-           (2000)؛ العقیده الصحیحه و نواقض الاسلام، الریاض، دارالوطن.

ابن‏جوزی (بی‏تا)؛ دفع شبه التشبیه، تحقیق حسن السقاف، بی‏جا، بی‏نا. 

ابن‏حجر، احمد بن علی (1986)؛ لسان المیزان، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

-           (بی‏تا)؛ فتح الباری بشرح صحیح البخاری، بی‏جا، بی‏نا.

ابن‏خزیمه، محمد بن اسحاق (1997)؛ التوحید و اثبات صفات الرب عزوجل، تحقیق عبدالعزیز ابراهیم الشهوان، ریاض، مکتبه الرشید.

ابن‏قیم جوزی (1404)؛ اجتماع الجیوش الاسلامیه علی غزو المعطله و الجهمیه، بیروت، دارالکتب العلمیه.

ابن‏نعسان، رضا (1995)؛ علاقه الإثبات والتفویض بصفات رب العالمین، بیروت، دارالهجره.

ابوالشیخ، عبدالله بن محمد (1408)؛ العظمه، تحقیق رضاءالله بن محمد المبارکفوری، الریاض، دارالعاصمه.

ابوالعالیه، فخرالدین بن زبیر (1999)؛ التوضیحات الأثریه علی متن الرساله التدمریه، عجمان، مکتبه الفرقان.

الاسماعیلی، ابی بکر (1412)؛ اعتقاد ائمه الحدیث، تحقیق محمد بن عبدالرحمن الخمیس ریاض، دارالعاصمه.

الاشعری، ابوالحسن (1379)؛ الابانه عن اصول الدیانه، تحقیق حسین محمد، قاهره، دارالانصار.

اشعری، ابوالحسن (بی‏تا)؛ مقالات الاسلامین و اختلاف المصلین، بیروت، داراحیاء التراث العربی.

الألبانی، محمد بن ناصر (1420)؛ سلسله قضایا عقدیه، بی‏جا، دارالفضیلة للنشر والتوزیع، دار الهدی النبوی.

-           (1419)؛ التوحید أولاً یا دعاة الإسلام، مجلة السلفیة، شماره4، بی‏جا، بی‏نا.

البریکان، ابراهیم بن محمد (بی‏تا)؛ تعریف الخلف بمنهج السلف، بی‏جا، دارابن الجوزی.

بغدادی، عبدالقاهربن الطاهر(1417)؛ الفرق بین الفرق، بیروت، دارالمعرفه.

البیهقی، احمد بن الحسین (1410)؛ الاعتقاد و الهدایه الی سبیل الرشاد علی مذهب السلف و اصحاب الحدیث، بیروت، دارالآفاق الجدیده.

البیهقی، احمد بن الحسین ابوبکر (1994)؛ سنن البیهقی الکبری، مکه، مکتبه دارالباز.

الجرجانی، علی بن محمد (1405)؛ التعریفات، تحقیق ابراهیم الابیاری، بیروت، دارالکتب العربی.

الحصنی، تقی‏الدین ابوبکر (1350)؛ دفع شبه من شبه و تمرد و نسب ذلک الی الامام احمد، مصر، داراحیاء الکتب.

خداپرست، علی‏اکبر (1366)؛ معناشناسی، تهران، کیهان فرهنگی، شماره 41.

خطیب بغدادی، احمد بن ابی بکر (بی‏تا)؛ تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه.

الخلال، احمد بن محمد (1410)؛ السنه، تحقیق عطیه الزهرانی، ریاض، دارالرایه.

الدارمی، عثمان بن سعید (1358)؛ نقض عثمان السعید علی المریسی الجهمی العنید، تحقیق محمد حامد الفقی، بیروت، بی‏نا.

-           (1998)؛ الرد علی الجهمیه، تحقیق بد البدر، کویت، دارابن‏الاثیر.

الذهبی، محمد بن احمد (1995)؛ العلو للعلی الغفار، ریاض، مکتبه اضواء السلف.

-           (1995)؛ میزان الاعتدال فی نقد الرجال، بیروت، دارالکتب العلمیه.

-           (1413)؛ سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعبب الارناط و محمد نعیم العرقسوسی، بیروت، مؤسسه الرساله.

رازی، فخرالدین (1985)؛ التفسیر الکبیر، بیروت، دارالفکر.

سبحانی، جعفر (1414)؛ بحوث فی الملل و النحل، قم، مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

السبکی، ابی نصر (1992)؛ طبقات الشافعیه الکبری، تحقیق عبدالفتاح محمد الحلو و محمود الطناحی، الجیزه، دارهجر.

الشهرستانی، عبدالکریم (1404)؛ الملل والنحل، بیروت، دارالمعرفه.

الطبری، محمد بن جریر (1408)؛ تفسیر الطبری (جامع البیان فی تفسیر القرآن)، بیروت، دارالفکر.

الفراء، ابویعلی (1410)؛ ابطال التأویلات لاخبار الصفات، تحقیق محمد بن حمد النجدی، کویت، مکتبه دارالامام الذهبی.

القرافی، شهاب الدین احمد بن ادریس (1994)؛ الذخیره، تحقیق محمد حجی، بی‏جا، دارالغرب الاسلامی.

القصاص، اسامه بن توفیق (1409)؛ إثبات علو الرحمن من قول فرعون لهامان، کویت، جمعیه احیاء التراث الاسلامی.

الکوثری، محمد زاهد (بی‏تا)؛ تبدید الظلام المخیم من نونیه ابن قیم، بی‏جا، بی‏نا.

اللالکائی، هبه‏الله بن الحسن(1402)؛ شرح اعتقاد اهل السنه و الجماعه من الکتاب و السنه و اجماع الصحابه،  تحقیق احمد سعد حمدان، ریاض، دارطیبه.

المناوی، محمد عبدالرؤف (1410)؛ التوقیف علی مهمات التعاریف، تحقیق محمد رضوان الدایه، بیروت، دارالفکر.

نسفی، میمون بن محمد (1990)؛ تبصره الادله فی اصول الدین، تحقیق کلود سلامه، دمشق، بی‏نا.



[1]. پس از ابوالحسن اشعری علمای بزرگ اشعری همانند قاضی عضدالدین ایجی و فخرالدین رازی به تأویل صفات خبری پرداختند و «استواء»، «عین» و «ید» را به «استیلا»، «عنایت» و «قدرت» تأویل کردند (فخر رازی، 1985، 17: 12-14). در ادامه به برخی از این تأویلات اشارتی خواهد رفت.

[2]. شیعه، معتزله و بسیاری از متکلمان اشعری و دیگران طرفدار این دیدگاه هستند.

[3]. دارمی پس از ذکر این حدیث می‏گوید: «والأحادیث عن رسول‏الله9 و عن أصحابه و التابعین و من بعدهم فی هذا أکثر من أن یحصیها کتابنا هذا غیر أنا قد اختصرنا من ذلک ما یستدل به الوالباب» (دارمی: همان).

[4]. برای آشنایی با وی، ر.ک: ذهبی، 1413، 13: 319.

[5].افرادی همانند سوسور و ویتگنشتاین، دیدگاه‏های مختلفی درباره زبان و رابطه لفظ و معنا و نوع برداشت معنی ارایه کرده‏اند. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: خداپرست، 136613-15.

[6]. برای آشنایی با معانی ظاهر، ر.ک: جرجانی، 1405: 185؛ مناویف 1410: 489.

[7]. آن‌چه ابن‏تیمیه از قول مالک می‌گوید، صرفاً در روایتی ضعیف از وهب‌بن منبه روایت شده، که وی نیز فردی ضعیف است (ابوالشیخ، 1408، 2: 706).

[8] . قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند است.