نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسندگان
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
تاریخ نگارى از دانشهاى بس دیرینه است، و از روزى که انسان با نخستین چهره از تمدن آشنا شده، به ضبط افکار و رویدادهاى زمان خود پرداخته است و از این طریق گنجینه گرانبهایى براى آیندگان به یادگار نهاده است.
گاهى تصور مىشود که تاریخنگارى کار آسان و پیشپا افتادهای است و کافى است که تاریخنگار چشم باز کند و خامه به دست بگیرد و رویدادها را روى برگها منعکس کند!
درست است چنین نوع تاریخنگارى، که فارغ از التزام به اصول و قواعد تاریخنگارى است، چندان کار مهمى نیست، اما هیچگاه چنین نوشتهاى نتیجهبخش و عبرتآموز نخواهد بود و فقط به درد سرگرمى مىخورد!
تاریخنگارى باید با اصول و قواعد خاص همراه باشد و مهمتر از همه این است که نویسنده حوادث را با تمایلات درونى خود، آمیخته نسازد. چنین تاریخنگاریی بسیار مشکل است، و وجود چنین تاریخى حکم کیمیا را دارد.
تا اینجا روى سخن با مورخان حوادث بود. اما اگر دامن سخن را به مورخان عقاید و ملل و نحل ببریم، تاریخنگارى جامعالشرایط، از اندک هم اندکتر است! زیرا در منعکس کردن عقاید دیگران آنچنان تساهل به خرج مىدهند که مکتب کلامى طرف مقابل، به صورت جسمی بىروح درمىآید.
در این نوشتار، از مکاتب کلامى، کلام شیعى را مطرح مىکنیم تا ببینیم تاریخنگاران عقاید، چگونه آن را ارزیابى مىکنند. در ادامه به نمونههایی از این دست، که به معرفی مکتب کلامی شیعه پرداختهاند، اشاراتی میرود.
1) ملل و نحل شهرستانى(م548)
ملل و نحل متکلم اشعرى ابوالشیخ محمد بن عبدالکریم شهرستانى، از کتابهاى معروف است و در اختیار همگان قرار دارد، وى در معرفى شیعه، سخنى دارد که قلم از نگارش آن شرم دارد:
1. از ویژگىهای شیعه اعتقاد به تناسخ و حلول و تشبیه است؛
2. امام على7 خداى واجبالطاعه است؛
3. هشام بن الحکم، مىگوید: خداوند جسم است، و طول قامت او هفت وجب با وجبهاى خود خداست و در مکان معین و جهت مخصوصى قرار دارد؛
4. امام هادى7 دهمین امام شیعیان در قم مدفون است (شهرستانی، 1416، 1: 166-184).
او در بستن این نوع افتراها به شیعه از عبدالقاهر بغدادى مؤلف الفرق بین الفرق پیروى کرده است (ن.ک. بغدادی، بیتا: 65 و 227).
مراجعه کوتاه به کتابهاى عقیدتى روشن مىسازد: آنچه که شهرستانى به شیعه نسبت داده است جز دروغ شاخدار، چیزى بیش نیست! هشام بن حکم دستپرورده امام صادق7 است. آیا ممکن است شاگرد ممتاز امام، چنین سخنى بگوید؟! پیشوایان معصوم شیعه: پیوسته با حلول و تجسیم و تناسخ سرسختانه مبارزه کرده و معتقدان به آنها را تکفیر نمودهاند، تا آنجا که این حقیقت در قالب یک جمله معروف درآمده است که: «التوحید والعدل علویان، والتجسیم والجبر أمویان».
از داورىهاى باطل او، گروهسازى براى شیعه است، از قبیل: هشامیه، زراریه، یونسیه و... گروههایى که حتى در کتابهاى داستانى، از آنها خبرى نیست و به اصطلاح «در قوطى هیچ عطارى پیدا نمىشود»!
هرکس با زندگانى امامان معصوم: مختصر آشنایى داشته باشد، مىداند که امام هادى7 در شهر سامرا به خاک سپرده شده، و سپس در کنار او، فرزند دلبدنش، امام حسن عسکرى7 مدفون گردیده است (ابنخلکان، بیتا، 3: 272-273).
این یک نمونه از داورىهاى مورخ عقاید در مورد شیعه است که در قرن پنجم مىزیسته است!
2)نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام
اکنون در پاى سخنان دکتر على سامى النشار، مورخ قرن بیستم مىنشینیم تا به داورى او در مورد عقاید و کلام شیعه گوش فرا دهیم.
او کتابى به نام «نشأة الفکر الفلسفى فى الاسلام» در سه جلد نوشته است. نامبرده در اوایل کتاب مىنویسد:
واقعگرایى و بىطرفى، مهمترین پایه بررسى اندیشهها، و بالاخص اندیشه اسلامى است (سامی نشار، 1981، 1: 17).
خواننده بىخبر مىاندیشد که جناب دکتر در بررسى عقاید شیعه به تعهد خود پاىبند بوده و درست عمل کرده است و به صورت واقعگرایانه وبىطرفانه پیرامون افکار شیعى به بحث و بررسى پرداخته است! در حالى که چنین خبرى در داورى او نیست. به برخی از گزارشهای او توجه کنید:
1. هنگامى که به بیان عقیده «جهم بن صفوان» مىپردازد مىگوید:
در عقاید «جهم بن صفوان» جزئى از عقاید شیعه است که هر دو ایمان را، همان اذعان قلبى مىدانند (همان، 2: 345).
در حالی که از نظر متکلمان امامیه، ایمان قلبی باید با اظهار لسانی همراه باشد.
2. مىگوید:
على7 پیشواى تفکر فلسفى در اسلام نیست، حتى مذاکره امام در بازگشت از صفین پیرامون قضا و قدر، جعلى است و معتزله به جعل آن پرداختهاند (همان، 1: 412).
ما فعلاً پیرامون پیشوایى امام علی7 در تفکر فلسفى، سخن نمىگوییم، زیرا خطبههاى امام پیرامون توحید و عدل، و آفرینش آسمانها و زمین، روشنترین گواه است که وى نخستین فرد از صحابه است که شکافنده تفکر فلسفى بوده است.
سخن درباره تهمتى است که به معتزله زده، بدون این که مدرکى ارائه کند. اگر به مدارک خطبه امام، مراجعه مىکرد اگر واقعگرا بود، از بابت این تهمت عذرخواهى مىنمود!
ریشههاى تهمتها
تقواى نویسندگى ایجاب مىکند که ما جناب دکتر سامى و امثال او مانند دکتر احمد امین، مؤلف کتاب فجر الاسلام، را به دروغگویى متهم نسازیم. تنها چیزى که مىتوان در این مورد گفت این است که: آنان در تبیین عقاید شیعه، به کتابهایى استناد جستهاند که به وسیله دشمنان شیعه و با قلمهاى مسموم نوشته شده است. کتابهائی از قبیل آنچه در ذیل معرفی میگردد:
1) التنبیه والرد على أهل الأهواء والبدع
ابوالحسین محمد بن احمد بن عبدالرحمن ملطى (م377) با پیشداورى خاصى به تبیین عقاید شیعه و دیگران پرداخته است، و تنها نام کتاب او، حاکى از پایه عناد و بدبینى او نسبت به دیگر فِرَق اسلامى است، که جملگى را پیروان هوى و هوس و بدعتگذار معرفى مىکند! چنین کتابى از مؤلفى با این روحیه نمىتواند مدرک براى عقاید دگراندیشان باشد.
او نه تنها در بیان عقاید مخالفان، دچار انحراف و اشتباه شده است، حتى در عقاید مذهب خود (حنبلى حشوى) آن چنان تساهل به خرج داده است که نمىتوان آن را به سهو و نسیان نسبت داد. اینک به نمونهاى توجه فرمایید:
او اصول مذهب خویش را، که مذهب اهل حدیث مىنامد، در پانزده اصل خلاصه کرده و سپس از افرادى نام مىبرد و ادعا مىکند که آنها این اصول را از صحابه پیامبر شنیدهاند (ملطی، 1388: 14-15). در حالى که هیچ یک از نامبردگان تابعى نبودند که صحابه پیامبر را رؤیت کرده و اصول گذشته را شنیده باشند! و با کمال تأسف یکى از مدارک آقاى دکتر على سامى، در تبیین عقاید شیعه همین کتاب است.
شگفت اینجاست که دکتر سامى مىگوید نخستین کسى که درباره عقاید شیعه سخن گفته است، ابوالحسین ملطى در کتاب التنبیه و الرد است، در حالى که ابوالحسن اشعرى (330ـ 260) جلوتر از ایشان در کتاب مقالات الاسلامیین عقاید شیعه را مطرح کرده، هر چند او نیز در این مورد درست سخن نگفته است و به فرقهتراشى براى شیعه دست زده است!
2) الفَرْق بین الفِرَق
کتاب ابومنصور، عبدالقاهر بغدادى(م429)، دومین کتاب مرجع براى بررسى عقاید شیعه براى این گروه است. مؤلف کتاب یاد شده، بسیار فرد بد زبان، و متعصب است. در ذیل به نمونهاى از تعصب وى توجه فرمایید:
سپاس خدا را که در میان «روافض»، در علوم اسلامى مانند فقه، و حدیث و لغت و نحو و سیرهنگارى وعظ و خطابه، تأویل و تفسیر قرآن، فرد مبرزى پیدا نشده و همه این دانشها دربست در اختیار اهلسنت و جماعت است (بغدادی، بیتا: 322).
در جاى دیگر ذوق شعرى او گل کرده در مورد شیعیان شعرى سروده، و مىگوید:
یا أیّها الرافضة المبطلة دعواکم من أصلها مبطلة
اى رافضیهاى باطل گرا! مذهب شما از ریشه بىپایه است (همان: 71).
این نوع گفتار، روشنگر روحیات نویسنده و پایه تعصب اوست. او در این گفتار به انکار بدیهیات پرداخته، چه اینکه پایهگذار بسیارى از فنون و علوم اسلامى، شیعیان و پیروان اهلبیت عصمت و طهارت: مىباشند. در این مورد کافى است که انسان به کتاب تأسیس الکرام لفنون الاسلام مراجعه مختصر و مروری گذرا داشته باشد!
شوربختانه او این سخن را در زمانى مىگوید که در بغداد دو شخصیت بزرگ علمى زمامدار علوم اسلامى بوده و کرسى تدریس عظیمى در اختیار داشتند، و شیعه و سنى از اندیشههاى ناب آنان بهرهمند مىشدند. در ادامه به این دو شخص اشارتی میکنیم:
الف. محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید(413ـ 336)
عالم بزرگ بغداد که یافعى او را چنین معرفى مىکند:
دانشمند شیعه و پیشواى رافضه، صاحب آثار فراوان، معروف به مفید و ابن المعلم، استاد چیره دست در کلام و جدل و فقه، او در دولت آلبویه با تمام فرقههاى اسلامى با عظمت و بزرگوارى مناظره و گفتگو مىکرد (یافعی، 1390، 2: 28).
ابنکثیر مىگوید:
در مجلس درس او از همه طوایف حاضر مىشدند (ابنکثیر، 1402، 12: 15).
ب. على بن الحسین معروف به سید مرتضى (436ـ 355)
شخصیت بزرگ علمى جهان اسلام در قرن پنجم اسلامى که ابنخلکان درباره او مىنویسد:
او امام و پیشوا در دانشهاى کلام، و ادب و شعر بود (ابنخلکان، همان، 3: 313).
ثعالبى معاصر وى، او را چنین معرفى مىکند:
امروز در بغداد ریاست علم و ادب، و فضل و فضیلت از آنِ سید مرتضى است (ثعالبی، 1403، 1: 53).
3) الفِصَل فى الملل والأهواء و النحل
ابنحزم اندلسى مؤلف کتاب الفِصَل در فقه و کلام، از مذهب داود ظاهرى پیروى مىکند. در شناسایى روحیات او کافى است که بدانیم او آشکارا به مدح عبدالرحمان ملجم مىپردازد و مىگوید:
او در قتل امام على اجتهاد کرده و انگیزه در این کار کسب رضاى خدا بوده است!
آنگاه به شعر عمران بن حطان شاعر خوارج استشهاد مىکند که مىگوید:
یا ضربة من تقى ما أراد بها الاّ لیبلغ من ذى العرش رضواناً
(ابنحزم، بیتا، 1: 485)
داورى کورکورانه او در مورد شهادت امیرمؤمنان7، او را آن چنان منفور ساخته که ابوالطیب طاهر بن عبدالله شافعى در دو بیت به ردّ او پرداخته است. نخستین بیت شافعی چنین است:
یاضربة من شقى ما أراد بها إلاّ لیهدم للإسلام أرکانا
ما در این جا دامن سخن را کوتاه کرده و ناباورانه مىگوییم کتابهایى که عقاید شیعه را مطرح کردهاند بیش از آن است که بتوانیم آنها را بازگو کنیم. حتى کتاب شیخ اشعرى به نام مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین از این لغزشها مصون نمانده، و در فرقهتراشى براى شیعه، کوتاه نیامده است! لذا عنان قلم را به تشریح موضوع مقاله مىبریم، تا پایه تهمت دیگری را سست کنیم و آن اینکه:
شیعه در کلام وامدار معتزله است!
آیا شیعه وارث معتزله است؟
احمد بن تیمیه(م728)، که موضع او نسبت به شیعه نیاز به بیان ندارد، نخستین کسى است که بزرگان کلامى شیعه را دنبالهرو معتزله خوانده، ومعتقد است که پیشینیان شیعه (یاران امامان معصوم) پیوندى با معتزله نداشتهاند، بلکه از زمان شیخ مفید(413ـ336) و دست پروردههاى او مانند سید مرتضى(436ـ 355) و شیخ کراجکى (449) میان شیعه و معتزله نوعى هماهنگى پدید آمده و در کلام شیعى اصولى پىریزى شده که همگى از آن معتزله است.
ذهبى (م749) به پیروى از ابنتیمیه، مىگوید:
از زمان 370هـ تا به امروز، نوعى همفکرى میان دو مکتب «رفض» و «اعتزال» پدید آمده است (ذهبی، بیتا، 13: 1490).
ابنحجر(م853) زمان همفکرى دو گروه را گسترش داده و مىگوید:
از زمان مأمون عباسى(م218) این دو گروه، با هم همسو شدهاند (ابن حجر، 1406، 4: 248).
این نوع داورىها از جانب مخالفان سبب شده که «ادم متز» خاورشناس معروف در کتاب تمدن اسلامى در قرن چهارم، شیعه را چنین معرفى کند:
شیعه وارثان معتزله هستند و آنچه که این دو گروه را به هم نزدیک ساخته است، اهمیت ندادن به حدیث است و شیعه در طول قرن چهارم (300ـ 400) مکتب کلامى نداشته است. حتى عضدالدوله (م372) که از امیران شیعه بود، از مذهب اعتزال پیروى مىکرد و خلفاى فاطمى فاقد مکتب کلامى خاصى بودند، و مقدسى مىگوید آنان نیز در اصول از معتزله پیروى مىکردند، و لذا القادر بامرالله از خلفاى عباسى در سال 408 هر دو گروه را از مناظره ممنوع ساخت، و کتاب علل الشرایع صدوق(م381ـ 306) یادآور مسلک معتزله است (ادم متز، 1359:1: 106-107).
پردهها بالا مىرود
پردهها بالا مىرود، و سیماى حقیقت از لابلاى تهمتها و نسبتهاى ناروا براى علاقمندان به روشنى دیده مىشود، اینک تبیین مطلب:
اصول مشترک میان دو گروه
1. تنزیه خدا از جسمانیت و آثار آن
تنزیه خدا از جسم و جسمانیت و پیامدهاى آن، مانند قرار گرفتن خدا در جهت معین، و یا رؤیت در دنیا و آخرت، از اصول مشترک میان دو مکتب کلامى شیعه و معتزله است. اما دگراندیشان مانند بسیارى از اهل حدیث، یا مجسمه هستند و یا تظاهر به تنزیه مىکنند، اما براى خدا دست و پا و چشم ثابت نموده و براى این که متهم به تجسیم نشوند، فوراً مىگویند: «بدون کیفیت»! در صحیح بخارى و صحیح مسلم، روایات زیادى است که براى خدا اعضایى مانند اعضاى انسان ثابت مىکند، و هیچ کس جرأت ندارد روایات را رد کند!
2. اعتقاد به عدل الهى
اعتقاد به عدل الهى و این که خدا با موازین عدل و داد با بندگان خود رفتار مىکند، از اصول مشترک میان دو مکتب است، در حالى که گروه مخالف مىگوید: خدا اگر کودک معصوم را به دوزخ برد، عین عدل است و شعار آنان «لایسئل عما یفعل» است (اشعری، 1955: 116).
3. اثبات اختیار و مبارزه با جبرىگرى
تکالیف الهى بر بندگان نشانه اختیار آنان است، زیرا تکلیف انسانى که راه و زندگى او از ازل ترسیم شده و نمىتواند سر سوزنى از آن جدا شود، نه تنها تکلیف بر محال است، بلکه چنین درخواستى به طور جدى محال است (تکلیف محال).
در حالى که در مکتب مخالف مسأله تقدیر و قضاء ازلى مطرح است و اینکه شیوه زندگى هر انسانى قبلاً ترسیم شده است و نمىتواند از آن تخطى کند، و همه باید روى خط تقدیر حرکت نمایند.
ما فعلاً به این سه اصل مشترک بین دو مکتب بسنده مىکنیم.
اکنون باید دید که این دو گروه در اعتقاد به آنها وامدار چه کسى و یا چه مقامى هستند؟ آیا هر دو از یک چشمه زلال سیراب شدهاند، یا این که یکى وامدار دیگرى است؟!
بررسى تاریخ نشان مىدهد که جملگى وامدار خطبههاى امام على7بودهاند و هرگز اصل و فرعى در کار نبوده، و اگر اصلى باشد، اصل همان سخنان امیرمؤمنان7 در خطبهها و نامههاى آن حضرت است و هر دو مکتب فرع آن مىباشند.
معتزله وامدار علوم علوى
مکتب اعتزال در سال 105، به وسیله دو شخصیت کلامى: واصل بن عطا (130ـ 80) و عمرو بن عبید(143) پىریزى شد. تاریخ اعتزال گواهى مىدهد که آنان در اصول مکتب، بالأخص توحید و عدل، وامدار علوم علوى مىباشند، زیرا واصل بن عطا دستپرورده ابوهاشم، عبد الله بن محمد حنفیّه است، و ابوهاشم اصول یاد شده را از طریق والد بزرگوارش، از امام امیرمؤمنان آموخته است (یمانی، 1988: 5-16).
خطبههاى شیرین و علمى و برهانى امیرمؤمنان7، اندیشه انسانهاى لایق و شایسته آن روز را به سوى تنزیه خدا از ماده و آثار ماده، وعدل و دادگرى سوق داد.
ما در اینجا به نقل و ترجمه بخشى از خطبه امام مىپردازیم. ایشان این خطبه را آنگاه ایراد کرد که فردى به او گفت: خدا را آنچنان براى ما توصیف کن مثل این که او را مىبینم. در این موقع در شهر کوفه نداى «الصلاة جامعة» طنین انداز شد، همگان به مسجد کوفه روانه شده، تا به سخنان امام گوش فرا دهند. هجوم مردم به سوى مسجد با آن وسعت، به اندازهاى بود که دیگر جایى براى نشستن نبود. امام در میان سخنان خود، به تنزیه خدا مىپردازد و مىفرماید:
فَاشْهَدُ أنّ من شبَّهک بتَبایُن أعضاء خَلقِکَ، وتلاحُمِ حِقاقِ مفاصِلِهِمُ المُحْتَجِبَة لِتَدْبیرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ یعْقِدْ غَیْبَ ضَمِیرِهِ عَلى مَعْرِفَتِکَ، وَلَمْ یُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْیَقینُ بِأنَّهُ لا نِدَّ لَکَ، وَکأنّهُ لَمْ یَسْمَعْ تَبَرُّؤ التّابِعینَ مِنَ الْمَتبُوعینَ إذ یَقُولُونَ:(تَاللهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلاَل مُبِین * إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ)! کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِکَ، إذْ شَبَّهُوکَ بِأصْنامِهِمْ، وَنَحَلُوکَ حِلْیَةَ الْمَخْلُوقِینَ بِأَوْهامِهِمْ وَجَزّأُوکَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّماتِ بِخَواطِرِهِمْ، وَقَدَّرُوکَ عَلَى الخَلْقَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الْقُوى، بِقَرائِحِ عُقُولِهِمْ. وأَشْهَدُ أنَّ مَنْ سَاوَاکَ بِشَیء مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بِکَ، وَالْعَادِلُ بِکَ کافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْکَمَاتُ آیَاتِکَ، وَنَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَیِّنَاتِکَ، وَإنَّکَ أَنْتَ اللهُ الَّذِی لَمْ تَتَنَاهَ فِی الْعُقُولِ، فَتَکُونَ فی مَهَبِّ فِکْرِها مُکَیَّفاً، ولاَ فی رَوِیّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَکُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً؛ من گواهى مىدهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده و براى تو همانند آنها اعضاى مختلف و مفاصل به هم پیوسته ـ که به حکمتت در لابلاى عضلات پنهان گشتهاند ـ قائل شود، هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته و یقین به حقیقت، که براى تو شبیه و نظیرى نیست، در درون جانش قرار نگرفته است و گویا سخن تابعان را از رهبران گمراه خود (در قیامت) بیزارى مىجویند نشنیده است! آن روز که مىگویند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر مىشمردیم». دروغ گفتند آنان که براى تو همتایى قائل شدند و تو را به بتهاى خود تشبیه نمودند و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند و تو را همچون اجسام، با پندارهاى خود تجزیه کردند (و اجزایى همچون دست و پا، براى تو قائل شدند) و با سلیقههاى منحطّ خود، تو را به مخلوقى که قواى گوناگون دارد، مقایسه نمودند. و گواهى مىدهم آنان که تو را با چیزى از مخلوقات مساوى شمردند همتایى براى تو قائل شدهاند، و آن کس که براى تو همتایى قائل شود، نسبت به آنچه آیات محکمات تو آورده و شواهد «دلایل آشکار» تو از آن سخن مىگوید کافر شده است! تو همان خدایى هستى که عقلها به تو احاطه نمىیابد، تا در مسیر وزش افکار در کیفیّت خاصى قرارگیرى! و در خاطرهها و اندیشهها جاى نمىگیرى، تا محدود و قابل تغییر باشى! (نهج البلاغه: خ91).
بنابراین اگر کلام شیعى بر این دو اصل اصرار مىورزد، به خاطر این است که اصول کلامى خویش را از امامان معصوم: برگرفته است. و در حقیقت هر دو مکتب (اعتزال و امامیه) از یک منبع بهرهمند شدهاند. اگر افتخارى هست، از آن پیشوایان است که بر خلاف حرکت همگانى سیر نموده و عقاید اسلامى را از چنگال اندیشههاى احبار یهود نجات دادهاند و بر اندیشه تجسم و تشبیه، جبر و تقدیر سلب کننده اختیار خط بطلان کشیدهاند.
عدل الهى در سخنان امیر مؤمنان7
در مورد «توحید» که کنایه از تنزیه خدا از تشبیه و تجسیم است، به یک خطبه جامع بسنده کردیم. اکنون وقت آن رسیده است که به عدل الهى در سخنان آن حضرت اشاره کنیم، تا روشن شود که شیعه هر دو اصل را از پیشواى خود گرفته است نه از معتزله.
پس از بازگشت امیرمؤمنان7 از جنگ صفین به کوفه، پیرمردى آمد و در برابر آن حضرت دو زانو نشست و عرض کرد:
پیرمرد: به ما خبر ده که آیا رفتن ما به سوى شام به قضا و قدر الهى بود؟
امام: آرى شما هیچ تپهاى را بالا نرفتید و هیچ درهاى فرود نیامدید، مگر به قضا و قدر الهى بود.
پیرمرد: اگر چنین باشد ما در برابر این همه زحمت، پاداشى نخواهیم داشت.
امام: خاموش باش! به خدا سوگند، خداوند پاداشِ بزرگى در مسیر این راه براى شما قرار داد و همچنین در توقفهایى که داشتید و نیز در بازگشتتان، شما در هیچ یک از آن حالات مکرَه و مجبور نبودید.
پیرمرد: چگونه ما مکره و مجبور نبودیم در حالى که رفت و آمد ما همگى به قضا و قدر الهى بوده است.
امام: ویحک لعلک ظننت قضاء لازما وقدراً حاتما لو کان ذلک لبطل الثواب والعقاب وسقط الوعد والوعید ولم یکن لائمة للمذنب، ولا محمدة للمحسن... تلک مقالة اخوان عبدة الأوثان وخصماء الرحمن وحزب الشیطان، وقدریة هذه الأُمّة ومجوسها؛ واى بر تو شاید گمان کردى، منظورم قضاى لازم و قدر حتمى است (یعنى مردم در کارهاى خود مجبورند، و از خود اختیار ندارند)، اگر چنین بود ثواب و عقاب الهى، به یقین باطل مىشد و وعد و وعید ساقط مىگشت، دیگر هیچ گنهکارى درخور سرزنش و هیچ نیکوکارى شایسته ستایش، نمىباشد، این گفتارِ سران بتپرستان، دشمنان رحمان و حزب شیطان و قدریه و مجوس این امت است (کلینی، 1401، 1: 155؛ نهج البلاغه، حکمت 78).
دکتر سامى چون پیرو مکتب اشعرى است، که فاصله چندانى با جبر و تقدیر سلب کننده اختیار ندارد، این کلمه حکیمانه را، ساخته و پرداخته معتزله دانسته و تصور کرده است که تنها سید رضى به نقل آن پرداخته است، در حالى که این حدیث در مصادرى که پیش از رضى تألیف شده، آمده است:
1. کافى، تألیف شیخ کلینى(م329) (کلینی، 1401، 1: 155)؛
2. توحید صدوق(م381) (صدوق، 1357: 380)؛
3. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى(م حدود 340) (این شعبه حرانی، 1376: 468).
و اگر تحقیق بیشترى صورت پذیرد، مدارک دیگر نیز به دست مىآید.
روشن است که جبرىگرى که با عدل الهى در تضاد است، در این حدیث مردود شمرده شده است.
حدیث دیگر از امیر بیان در مورد عدل
الحَمْدُ للهِ الّذی لاَ تُدْرِکُهُ الشَّواهِدُ، وَلاَ تَحْوِیهِ الْمَشاهِدُ، وَلاَ تَرَاهُ النَّواظِرُ، ولا تَحْجُبُهُ السَّواتِرُ، الدّالِّ عَلى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ، وَبِحُدوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِهِ، وَبِاشْتِباهِهِمْ عَلَى أنْ لا شَبَهَ لَهُ. الَّذِی صَدَقَ فِی مِیعَادِهِ، وَارْتَفَعََ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ، وَقَامَ بِالْقِسْطِ فی خَلْقِهِ، وَعَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ؛ ستایش مخصوص خداوند است که حواس، وى را درک نمىکند، و مکانها او را در برنمىگیرد، چشمها او را نمىبیند و پوششها وى را مستور نمىسازد، خداوندى که با حدوث مخلوقاتش، ازلیّت خود را آشکار ساخته و با پیدایش موجودات، وجود خود را نشان داده و با همانند بودن آفریدهها، عدم وجود مثل و مانندى را براى ذات پاکش اثبات کرده است. خداوندى که در وعدههایش صادق و برتر از آن است که به بندگانش ستم روا دارد. در میان بندگان، قیام به قسط کرده و در داورى خود، عدالت را درباره آنها (به طور کامل) رعایت مىکند.
چه عبارتى روشنتر از: وَقَامَ بِالْقِسْطِ فی خَلْقِهِ، وَعَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ مىتوان گفت! امامان معصوم شیعه: در مواقع خاصى بر خلاف افکار مسموم آن روز که جبریگرى را تبلیغ مىکرد بر عدل الهى و اختیار و انتخاب انسان تأکید فرمودهاند. در ذیل به یک حدیث در این زمینه اشارتی میرود:
مردى از حضرت صادق7 از توحید و عدل سؤال کرد، حضرت فرمود:
أمّا التوحیدُ فأن لا تجوَّز على ربّک ما جازَ علیک وأمّا العدل فأنْ لا تَنْسِبَ إلى خالقِک ما لامک علیه؛ توحید این است که خدا را از آنچه بر تو رواست پیراسته، و عدل آن است که آنچه که خدا تو را بر انجام آن سرزنش کرده به او نسبت ندهى (صدوق، همان: 96).
نقد داورى ابنتیمیه درباره کلام شیعه
وى در گفتار پیشین، کلام شیعه را متهم کرد که دو عنصر توحید (تنزیه خدا و عدل) در آن وجود نداشت، و این دو اصل از عصر شیخ مفید و سید مرتضى و کراجکى در کلام شیعه وارد شده است!
حالا دلیل او بر این داورى چیست، براى ما روشن نیست! ولى نگاهى به کتابهاى کلامى که پیش از شیخ مفید نگارش یافته است، بىپایگى این مطلب را ثابت مىکند. در این مقاله فرصت آن نیست که به کتابهایى که به عنوان توحید و عدل، پیش از تولد شیخ مفید نگارش یافته اشاره کنیم، لذا مسئله را فقط به اشارت برگزار میکنیم و تفصیل مطلب را به مقای دیگر وامیگذاریم.
1. التدبیر فی التوحید والامامه
نویسنده این کتاب على بن منصور از متکلمان قرن دوم اسلامى است. وی از شاگردان هشام بن حکم به شمار مىرود و جزو متفکران و محققان است (نجاشی، 1407: ش658).
2. التوحید
محمد بن ابى عمیر(م217) از فقهیان عالى مقام شیعه است. او در راه حفظ تشیع خود زجر کشیده و آثارى از خود به یادگار نهاده، که یکى از آنها توحید است (همان: ش887).
3. التوحید
محمد بن الحسین بن ابى الخطاب (262) فقیه چیره دست و استاد کلام شیعى قرن سوم است، و از آثار او کتاب توحید است (همان: ش897).
4. کتاب التوحید
على بن الحسن بن محمد کوفى از اقطاب کلامى و حدیثى شیعه در قرن سوم که پس از 230 وفات او رخ داده است و او مؤلف کتاب التوحید است.
مراجعه به کتب تراجم به روشنى ثابت مىکند که متکلمان شیعى پس از شیخ مفید پیرامون توحید خدا کتابها و رسالههای فراوانی نوشتهاند و همگى بر بىپایگى گفتار ابنتیمیه و رهروان راه او گواهى مىدهند.
تفاوتهاى دو مکتب اعتزال و تشیع
درست است که مکتب کلامى اعتزال و تشیع در برخى از اصول همسو هستند، و علت آن در گذشته بیان شد؛ ولى در بسیارى اصول با هم اختلاف نظر دارند که به عناوین برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1. شفاعت در کلام شیعه، بخشودن گناهان است و در اعتزال ترفیع درجه.
2. مرتکب گناه کبیره در کلام شیعى مؤمن است و در مکتب اعتزال در حد وسط میان ایمان و کفر است.
3. مرتکب کبیره اگر توبه نکند، نزد معتزله در آتش جاودان است، و در نزد شیعه مخلّد نیست.
4. بهشت و دوزخ نزد امامیه هم اکنون آفریده شده است، بر خلاف عقیده معتزله که بعداً ایجاد خواهد شد.
5. ارتکاب گناه کبیره موجب حبط تمام اعمال صالحه نزد معتزله است، در حالى که نزد امامیه چنین ضابطهاى نیست.
6. پذیرش توبه و بخشودن گناهان تفضلى از جانب خدا است در حالى که نزد معتزله به گونه ایجابى است.
7. پیامبران نزد امامیه برتر از فرشتگان هستند در حالى که نزد معتزله چنین نیست.
8. در مورد افعال انسان جبر و تفویض هر دو باطل است، ولى معتزله به ظاهر معتقد به تفویض هستند.
9. انسان در بخشى از اعمال به بیان رسول الهى نیازمند است، و خرد در همه جا مغنى از وحى نیست، بر خلاف معتزله که خرد را در اصول و معارف بى نیاز کننده از وحى مىدانند.
10. شیعه به حدیث صحیح عنایت بیشترى دارد، در حالى که در مکتب اعتزال توجه به آن بسیار کم است.
با این تفاوتها چگونه کلام شیعى را جدا شده از کلام معتزله مىدانند؟
ردّیه بر معتزله
از زمانى که مکتب معتزله شکل گرفت متکلمان شیعه به نقد بسیارى از آنان پرداختهاند. اینک به گوشهاى از این ردّیهها مىپردازیم:
1. الرد على المعتزلة نگارش متکلم بزرگ شیعه هشام بن حکم(م179ـ 199) (نجاشی، همان: ش1164؛ طوسی، 1380: 175)؛
2. الرد على المعتزلة فى الوعید نگارش شیخ مفید (نجاشی، همان: ش1067)؛
3. الردّ على الجبائى نگارش شیخ مفید (همان: ش1067).
4. الرد على الجاحظ نگارش شیخ مفید (همان: ش1067).
جمعبندی و نتیجهگیری
با توجه به آنچه که گفته آمد، بىپایه بودن داورى ابنتیمیه و ذهبى روشن میگردد. رسواتر از آن دو، گفتار مستشرق غربى است که مىگوید پیش از قرن چهارم، شیعه مکتب کلامى نداشت! گویا برگى از تاریخ کلامى شیعه را نخوانده است!
براى معرفى متکلمان شیعه در قرن چهارم و پیش از آن به کتاب طبقات متکلمى الشیعه در 5 جلد مراجعه شود.
فهرست منابع
سید رضی (1387)؛ نهج البلاغة، تحقیق و الفهارس صبحى صالح، بیروت، بىنا.
ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر (1402)؛ البدایة والنهایه، بیروت، دارالفکر.
ثعالبی، عبدالملک بن محمد (1403)؛ تتمة یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر، شرح و تحقیق مفید محمد قمیحه، بیروت، دارالکتب العلمیة.
ابنشعبه حرانی، حسن بن علی (1376)؛ تحف العقول عن آل الرسول9، تعلیق على اکبر غفارى، تهران، دارالکتب الاسلامیة.
ملطی، محمد بن احمد (1388)؛ التنبیه والرد على أهل الأهواء والبدع، تحقیق محمد زاهد کوثرى، بغداد، مکتبة المثنى.
صدوق، محمد بن علی (1357)؛ التوحید، تعلیق سید هاشم حسینى تهرانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
آدم متز (1359)؛ الحضارة الاسلامیة فى القرن الرابع الهجرى، مترجم محمد عبدالهادى ابو ریده، مصر، بینا.
نجاشی، احمد بن علی (1407)؛ رجال النجاشى،تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر (بیتا)؛ الفرق بین الفرق، تحقیق محمد محى الدین عبد الحمید، بیروت، دارالمعرفة.
طوسی، محمد بن حسن (1380)؛ الفهرست،تحقیق سید محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف اشرف: منشورات المطبعة الحیدریة.
کلینی، محمد بن یعقوب (1401)؛ الکافى، تحقیق على اکبر غفارى، بیروت، دار صعب.
ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی (1406)؛ لسان المیزان،بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
اشعری، علی بن اسماعیل (1955)؛ اللمع فی الرد علی أهل الزیغ والبدع،تصحیح حموده غرابه، مصر، مطبعة مصر شرکة مساهمة مصریة.
ابنحزم، علی بن احمد (بیتا)؛ المحلى،تحقیق احمد محمد شاکر، بیروت، دارالجیل، دار الآفاق الجدیدة.
یافعی، عبدالله بن اسعد (1390)؛ مرآة الجنان وعبرة الیقظان، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم (1416)؛الملل والنحل، تحقیق امیر على مهنا، على حسن ناعور، بیروت، دارالمعرفة.
یمانی، مهدی لدین الله احمد ین یحیی (1988)؛ المنیة والأمل فى شرح الملل والنحل، بىجا، مؤسسة الکتاب الثقافیة.
ذهبی، محمد بن احمد (بیتا)؛ میزان الاعتدال فى نقد الرجال،تحقیق على محمد بجاوى، بیروت، دارالمعرفة.
سامی نشار، علی (1981)؛ نشأة الفکر الفلسفى فى الاسلام، قاهره، دارالمعارف.
ابنخلکان، احمد بن محمد (بیتا)؛ وفیات الأعیان وانباء أبناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت، دارصادر.