نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسنده
دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Allamah Tabatabai proves the infallibility of the Prophets of the Sin on the basis of the " Mutual implication of divine guidance and infallibility". This argument is one of the Allamah innovations which has proved it through the interpretation of Quran by the Quran. The problem is what is his view about that and weather the bugs raised for this reason accepted or not? His argument consists of three premises of the Quran’s verses: 1. The prophets are guided by divine guidance. 2. No kind of misconduct is directed at those guided by divine guidance 3. Every sin is astray. Conclusion: Prophets are innocent of sin that is misconduct. This paper tries to explain this reason and answer its bugs using the method of analysis and description, and has shown that the bugs raised for this reason are not included.
کلیدواژهها [English]
فصلنامه علمی- پژوهشی کلام اسلامی، سال 27، شماره 106، صفحه: 53 – 67 |
تلازم هدایت الهی و عصمت انبیاء از دیدگاه علامه طباطبایی و پاسخ به اشکالات
علی فقیه[1]
چکیده
علامه طباطبایی عصمت انبیاء از معصیت را به وسیله دلیل «تلازم هدایت الهی و عصمت» اثبات میکند. این دلیل از ابتکارات علامه است که با استفاده از تفسیر قرآن به قرآن و قرار دادن چند دسته از آیات، عصمت انبیاء از گناه را اثبات کرده است. مسئله این است که دیدگاه ایشان در جهت اثبات عصمت به وسیله این دلیل چگونه است، و آیا اشکالات مطرح شده بر آن وارد است یا خیر؟ استدلال ایشان متشکل از سه مقدمه برگرفته از آیات قرآن است: 1. انبیاء مهتدی به هدایت الهی هستند 2. هیچ نوع ضلالتی متوجه هدایت یافتگان به هدایت الهی نیست 3. هر معصیتی ضلالت است. نتیجه: انبیاء از معصیت که ضلالت است معصوماند. این مقاله در صدد است که با استفاده از روش تحلیل و توصیف، به تبیین این دلیل و پاسخگویی به اشکالات آن پرداخته و نشان داده است که اشکالات مطرح شده بر این دلیل، وارد نمیباشد.
واژههای کلیدی: عصمت، هدایت، معصیت، علامه طباطبایی.
مقدمه
یکی از مهمترین و پر چالشترین بحثهای کلامی، بحث درباره عصمت انبیاء است. در اهمیت این بحث، همین کافی است که بدانیم بدون اثباتِ عصمت انبیاء در سلسله عقاید دینی گسستی پیدا میشود که قابل پیوند نیست. اگر انبیاء معصوم نباشند، دیگر نه به کتب آسمانی اعتمادی هست و نه به گفتار و کردار انبیاء، و از اینجاست که ضرورت و اهمیت بحث عصمت در میان عقاید دینی جلوهگر میشود.
واژه «عصمت» از ریشه «ع ص م» گرفته شده است. عصمت در لغت به معنای حفظ و نگهدارى (جـوهرى، ۱۴۰۷ق، 5: 1986؛ ابنمنظورق،، ۱۴۱۰12: 403) و منع به کار رفته است (طریحی، 1985، 6 : 116). این واژه به صورت فعلی و اسمی، سیزده بار در دوازده آیه از قرآن به کار رفته است (ر.ک: آل عمران: ١٠١ و ١٠٣؛ النساء: ١۴۶ و ١٧۵؛ المائده: ۶٧؛ یونس: ٢٧؛ هود: ۴٣؛ یوسف:٣٢؛ الحج: ٧٨؛ الاحزاب: ١٧؛ غافر: ٣٣؛ الممتحنه: ١٠). تعریفهای اصطلاحی عصمت با توجه به مبناهای متفاوت در باب عصمت بسیار گوناگون است و هر کس متناسب با دیدگاه خویش، تعریف خاص خود را ارائه کرده است که به دلیل رعایت اختصار، از نقل آنها خودداری میکنیم و فقط به نقل تعریفی که مطابق با دیدگاه مشهور شیعه است میپردازیم: «عصمت موهبتی الهی است که با وجود آن، صدور گناهان و خطا و نسیان و عقائد فاسده و آراء باطله با وجود قدرت بر ارتکاب آنها ممتنع میشود» (خرازى، 1417 ق، 1: 249).
دیدگاههای گوناگونی درباره عصمت انبیاء در تفاسیر و کتب کلامی فریقین بیان شده است. علمای فریقین، انبیاء را در حیطه وحی معصوم میدانند. تنها دستهای از کرامیه و حشویه لغزش پیامبران در گفتار را پذیرفتهاند و افسانه غرانیق را شاهد آن دانستهاند (ابنابیالحدید، ۱۳۸۵ق، 7: 18). بـرخی از اشعریها مانند قاضی ابوبکر باقلانی، نیز لغزش در ابلاغ وحی از روی سهو و نسیان را میپذیرند (ایجی، ۱۴۱۲ق، 8: 264)، برخی از معتزله ارتکاب گناه صغیره عمدی را مـیپذیرند (قاضى عبدالجبار، بیتا، 15: 280)، حشویه و کرامیه معتقدند که حتى انجام گناهان بزرگ از روى عمد نیز براى پیامبران جایز است (ایجی، ۱۴۱۲ق، 8: 246) و کرامیه با حشویه همعقیدهاند و تنها دروغگویى در مقام تبلیغ را استثنا کردهاند (ابـنحزم، بـیتا، 4: 2).
اما عالمان شیعه، انبیاء را در مقام تلقّی، پذیرش، حفظ و ابلاغ وحی، گناهان کبیره و صغیره عمدی و سهوی (پیش از بعثت و پس از آن) معصوم میدانند (ر.ک: طوسى، 1382، 1: 194؛ طوسى، 1407، 213؛ حلى، 1413، 349؛ لاهیجى،1372، 115؛ مظفر، 1387، 54؛ سبحانی، 1425، 41).
عالمان شیعی برای اثبات مدعای خود مبنی بر عصمت انبیاء، دلایل متعددی اقامه کردهاند. دلیل تلازم هدایت الهی و عصمت انبیاء یکی از دلایلی است که علامه طباطبایی اقامه کرده است (ر.ک: طباطبایى، 1417ق، 2: 135-136). این دلیل از ابتکارات علامه است که با استفاده از تفسیر قرآن به قرآن و قرار دادن چند دسته از آیات، عصمت انبیاء از گناه را اثبات کرده است. این دالیل، پس از ایشان در آثار برخی از عالمان دیگر نیز راه یافته است (ر.ک: سبحانى، 1412ق، 3: 178- 178؛ همو، 1381، 3: 281- 282؛ حسینى تهرانى، 1426، 1: 67- 68؛ موسوى زنجانى، 1413ق، 2: 158-159؛ یوسفیان و شریفی، 1377، 202). نگارنده به مقالهای در تبیین دلیل «تلازم هدایت الهی و عصمت» و پاسخگویی به اشکالات آن دست نیافت؛ بنابراین تشریح این دلیل و پاسخگویی به اشکالات آن ضروری به نظر میرسد.
مسئلهای که باید در این خصوص مورد بررسی قرار بگیرد این است که دیدگاه علامه طباطبایی در جهت اثبات عصمت انبیاء به وسیله دلیل «تلازم هدایت الهی و عصمت» چگونه است؟ و اینکه آیا اشکالات مطرح شده از سوی برخی از نویسندگان معاصر در رابطه با این دلیل وارد است یا خیر؟
در نوشتار پیشرو، ابتدا دلیل ارائه شده از سوی علامه طباطبایی را توضیح میدهیم؛ سپس به بررسی اشکالات و نقدهایی که از سوی برخی از نویسندگان معاصر بر این دلیل وارد شده است، میپردازیم.
تقریر دلیل تلازم هدایت الهی و عصمت انبیاء
علامه طباطبایی با کنار هم قرار دادن چند آیه، عصمت انبیاء را نتیجه گرفته است:
پس اثبات هدایت خدایى در حق انبیاء و سپس نفى ضلالت از هر کس که به هدایت او مهتدى شده باشد و آنگاه هر معصیتى را ضلالت خواندن، دلالت دارد بر اینکه ساحت انبیاء از اینکه معصیتى از ایشان سر بزند منزه است، و همچنین برى از این هستند که در فهمیدن وحى و ابلاغ آن به مردم دچار خطا شوند (ر.ک: طباطبایى، 1417، 2: 135- 136).
نقد و بررسی اشکالات وارد شده بر دلیل تلازم هدایت الهی و عصمت
برخی از نویسندگان معاصر، اشکالاتی را بر دلیل ارائه شده از سوی علامه طباطبایی وارد کردهاند که بایسته است این اشکالات به صورت دقیق و عالمانه در ترازوی نقد و بررسی قرار گیرند. مؤلفان کتاب مردانی شبیه ما[2] در آنجا که در صدد ابطال دلایل عصمت عملی انبیاء هستند با فهم نادرست از مطالب علامه، استدلال ایشان را که متشکل از سه مقدمه فوق الذکر است، به دو قسمت تقسیم کردهاند و استدلال علامه را حاوی دو استدلال جداگانه پنداشتهاند؛ یعنی مقدمه اول را یک استدلال و مقدمه دوم و سوم را استدلال دیگری شمردهاند و تقریر نادرستی از استدلال علامه ارائه کردهاند؛ سپس اشکالاتی را بر مطالب علامه ایراد کردهاند. عین مطالب ایشان بدینصورت است:
طباطبایی در المیزان، ذیل آیه 213 بقره، برخی آیاتی که شاهد بر اثبات آموزه عصمت میداند را معرفی میکند. نخستین آیه، آیه 90 سوره انعام است: (أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ، فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ) (انعام:90) (ایشان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده، پس به هدایت ایشان اقتدا کن). طباطبایی در توضیح مختصری میگوید: «معلوم مى شود انبیا هدایتشان به اقتدا از دیگران نبوده، این دیگرانند که باید از هدایت آنان پیروى کنند». البته از این مقدار توضیح مشخص نمیشود که چرا باید انبیاء را معصوم دانست، به هرحال آنچه روشن است این است که صرف هدایتگر بودن دلیلی برای معصوم بودن نیست؛ کما اینکه در بسیاری از ادیان از جمله مذاهبی از اسلام، پیشوایان دینی معصوم دانسته نمیشوند و در عینحال در نظر عالمان این ادیان و مذاهب عدم عصمت پیشوای دینشان تناقضی با هدایتگر بودن آن پیشوا ایجاد نمیکند، لذا صرف هدایتگر بودن بداهتاً عصمت را نتیجه نمیدهد (میرباقری و نائینی، 1395، 74- 75).
چنانکه اشاره شد مؤلفان کتاب مردانی شبیه ما، مقدمه اول استدلال علامه را در مباحث خود در شماره هفتم دلایل عصمت، و مقدمه دوم و سوم استدلال علامه را در شماره هشتم دلایل عصمت قرار دادهاند. این نقد ایشان بر مقدمه اول استدلال علامه ناوارد است؛ به علت اینکه مطلب علامه را مثله کردهاند و آن را یک دلیل مستقل پنداشتهاند. علامه از مقدمه اول به تنهایی، عصمت از معصیت را برداشت نکرده است که نقدی متوجه آن باشد.
ادامه مطالب نویسندگان کتاب مزبور در تقریر و سپس نقد مطالب علامه بدینصورت است:
آیه شریفه: (وَ مَنْ یضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ وَ مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ) (زمر: 36- 37) (هر که را خدا گمراه کند پس او را هیچ راهنمایى نیست و هر که را خدا راه نماید پس او را هیچ گمراهکنندهاى نباشد) از هدایتى خبر مىدهد که هیچ عاملى آن را دستخوش ضلالت نمىکند. (مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ) (کهف: 17) (کسى که خدا هدایتاش کند او دیگر براى همیشه داراى هدایت است)، این آیه شریفه دستبرد و ضلالت هر مضلّى را از مهتدین به هدایت خود نفى کرده، مىفرماید: در اینگونه افراد هیچ ضلالتى نیست، و معلوم است که گناه هم یک قسم ضلالت است، به دلیل آیه شریفه: (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً) (یس: 60- 62) (اى فرزندان آدم، آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را نپرستید که او شما را دشمنى است آشکار و اینکه مرا بپرستید، که این است راه راست؟ و هر آینه از شما آدمیان مردمانى بسیار را گمراه کرد) که هر معصیتى را ضلالتى خوانده، که با ضلال شیطان صورت مىگیرد، و فرموده شیطان را عبادت نکنید که او گمراهتان مىکند. پس اثبات هدایت خدایى در حق انبیاء و سپس نفى ضلالت از هر کس که به هدایت او مهتدى شده باشد و آنگاه هر معصیتى را ضلالت خواندن دلالت دارد بر اینکه ساحت انبیاء از اینکه معصیتى از ایشان سر بزند منزه است، و همچنین برى از این هستند که در فهمیدن وحى و ابلاغ آن به مردم دچار خطا شوند.
سیر استدلال طباطبایی چنین است: خداوند عدهای را هدایت کرده است، هدایت نقیض ضلالت است. نتیجه 1: عدهای هستند که دچار ضلالت نیستند. گناه نوعی ضلالت است. نتیجه 2: عدهای هستند که گناه نمیکنند (از نتیجه اول و 3) (همان، 75- 76).
آنچه ذکر شد تقریر نویسندگان مزبور از سیر استدلال علامه بود؛ اما مشخص نیست این سیر استدلال را از کجای مطالب علامه طباطبایی استخراج کردهاند. سیر استدلال علامه بسیار واضح و خالی از ابهام و پیچیدگی است. شاید علت اینکه ایشان در فهم سیر استدلال علامه دچار مشکل شدهاند و خود را به زحمت انداختهاند همان مُثله کردن استدلال یکپارچه علامه از سوی ایشان باشد. سیر استدلال علامه متشکل از سه مقدمهای است که ما آن را در ابتدای بحث ذکر کردیم که خلاصه آن در قالب شکل منطقی چنین است: 1. انبیاء مهتدی به هدایت الهی هستند؛ 2. هر کس مهتدی به هدایت الهی باشد هیچ مضلی نمیتواند او را دچار ضلالت کند؛ 3. هر معصیتی ضلالت است. نتیجه: انبیاء از معصیت که ضلالت است معصوماند.
مؤلفان کتاب مردانی شبیه ما، نقدهای خود بر دلیل ارائه شده از سوی علامه را چنین بیان میکنند:
نقد یکم
با فرض صحت استدلال طباطبایی، معلوم نیست او بر چه اساسی این مجموعه آیات را ناظر بر انبیاء میداند، نه سایر مردم (همان، 76).
بررسی
در پاسخ به نخستین نقد ایشان باید گفت طبیعی است که برای ایشان نامعلوم باشد که علامه بر چه اساسی این مجموعه آیات را ناظر بر انبیاء میداند و نه سایر مردم. این مطلب از مقدمه اول مشخص میشود که ایشان آن را حذف کردهاند و به عنوان یک استدلال مستقل به حساب آوردهاند.
نقد دوم
نویسندگان کتاب مزبور در نخستین نقد دوم خود گفتهاند:
طباطبایی باید توضیح دهد که چرا هر معصیتی نوعی ضلالت است؛ چراکه به نظر میرسد ضلالت یک امر کلی است در حالیکه معصیت یک امر جزئی میباشد؛ یعنی کسی میتواند دچار معصیت شود اما ضال نباشد؛ چرا که اگر غیر از این باشد، هرکسی که گناهی انجام دهد، ضال و دور از راه هدایت خواهد بود. به عبارتی با قبول ادعای طباطبایی تنها افراد معصوم هستند که هدایت شده محسوب میشوند و سایر انسانها، حتی بلند مرتبهترین یاران انبیاء نیز دچار ضلالت بودهاند (همان).
بررسی
ضلالت دو گونه است: 1. ضلالت اعتقادی؛ 2. ضلالت عملی. مسلماً هر گناهی که از مؤمنی سر بزند، ضلالت عملی است؛ گرچه که ضلالت اعتقادی نباشد. یعنی عقیده و مسیر کلی او درست و صحیح میباشد؛ اما به علت ارتکاب گناه، دچار ضلالت عملی شده است. پس کاملا ممکن است کسی در آنِ واحد هم ضال باشد و هم ضال نباشد. مؤمن در حال معصیت، ضالّ اعتقادی نیست؛ اما ضالّ در عمل هست. پس هدایت و ضلالت ذو مراتب است. علاوه بر تبیینی که ما ذکر کردیم نصوص قرآنی نیز مُثبِت مدعای ماست مبنی بر اینکه هر معصیتی ضلالت است: (وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً) (احزاب: 36) (و هر که خداى و پیامبرش را نافرمانى کند براستى گمراه شده گمراهیى آشکار). آیهای نیز در رابطه با ضلالت اعتقادی ذکر میکنیم: (وَ مَنْ یتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإیمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ) (بقره: 108) (و هر که کفر را به جاى ایمان گیرد همانا راه راست را گم کرده است). البته اگر ضلالت عملی زیاد تکرار شود ممکن است سر از ضلالت اعتقادی دربیاورد: (ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یسْتَهْزِؤُنَ) (روم: 10) (سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند).
نقد سوم
نویسندگان کتاب مزبور در سومین نقد خود گفتهاند:
علاوه بر این، استدلال طباطبایی - با توجه به آیات (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً) (یس: 60- 62) وابسته به فعل شیطان است؛ حال آنکه میدانیم بسیاری از گناهان در اثر تمنیات نفسانی خود شخص رخ میدهد، نه اغوای شیطان. توجه به این نکته، استدلال طباطبایی را ابتر میسازد. (همان، 77).
بررسی
استدلال علامه وابسته به فعل شیطان نیست. یکبار دیگر سیر استدلال را به صورت خلاصه بیان میکنیم: 1. انبیاء مهتدی به هدایت الهی هستند. 2. هیچ نوع ضلالتی متوجه هدایتیافتگان به هدایت الهی نیست. 3. هر معصیتی ضلالت است. نتیجه: انبیاء از معصیت که ضلالت است معصوماند.
معاصی چه بر اثر اغوای شیطان و چه بر اثر تمنیات نفسانی خود شخص باشد ضلالت محسوب میشود و انبیاء از ضلالت به دورند. پس اینگونه نیست که اگر معاصی بر اثر اغوای شیطان باشد ضلالت محسوب شود و اگر بر اثر تمنیات نفسانی باشد ضلالت نباشد. آیات زیادی وجود دارد مبنی بر اینکه پیروی از تمنیات و هواهای نفسانی، ضلالت است: (وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ) (ص: 26) (و خواهش نفس را پیروى مکن، که تو را از راه خدا گمراه مىگرداند)، (قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ) (انعام: 56) (بگو: من از هوسها و خواهشهاى دل شما پیروى نخواهم کرد که آنگاه گمراه شوم و از راهیافتگان نباشم)، (إِنَّ کَثیراً لَیضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَیرِ عِلْمٍ) (انعام: 119) (و هر آینه بسیارى به سبب آرزوها و هوسهاشان بىهیچ دانشى [مردم را] گمراه مىکنند)، (مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ) (قصص: 50) (کیست گمراهتر از آن کس که بىرهنمونى از سوى خدا کام و هوس خویش را پیروى کند؟)، (بَلِ اتَّبَعَ الَّذینَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَیرِ عِلْمٍ فَمَنْ یهْدی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ) (روم: 29) (بلکه آنان که ستم کردند- مشرکان- بىهیچ دانشى کامها و آرزوهاى دل خویش را پیروى نمودند. پس آن را که خدا گمراه کرده است چه کسى راه نماید؟ و آنها را یاورانى نیست).
البته اگر علامه برای مقدمه سوم به جای آیات 60 تا 62 یس، آیه (وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً) (احزاب: 36) (و هر که خداى و پیامبرش را نافرمانى کند براستى گمراه شده گمراهیى آشکار) را قرار میدادند مطلب روشنتر و واضحتر مینمود.
نقد چهارم
نویسندگان کتاب مزبور در آخرین نقد خود گفتهاند:
برفرض صحت ادله طباطبایی، استدلال وی ناظر بر ارتکاب گناه است و تنزیه انبیاء از جانب او نیز در همین زمینه انجام میشود. اما عصمت روی دیگری هم دارد که عصمت از خطا است؛ ولی استدلال طباطبایی شامل این بخش از عصمت نمیشود. بنابراین با صِرف این استدلال نمیتوان حکم به معصوم بودن انبیاء داد (همان).
بررسی
باید به این نکته توجه داشت که هر کدام از دلایل عصمت، گستره خاصی از عصمت را پوشش میدهند؛ برای اعتبارسنجی هر دلیل بایسته است فقط به همان محدوده و گسترهای که آن دلیل متکفل اثبات آن گستره است توجه کرد و آن را مورد ارزیابی قرار دارد؛ فلذا صحیح نیست از دلیلی که متکفل اثبات عصمت در حیطه دریافت و ابلاغ وحی است انتظار اثبات عصمت از گناهان را داشته باشیم، یا از دلیلی که متکفل اثبات عصمت از گناهان است انتظار اثبات عصمت از خطا را داشته باشیم؛ مثلا نباید از دلیل «نقض غرض» که متکفل اثبات عصمت در حیطه دریافت و ابلاغ وحی است(1)، انتظار اثبات عصمت در حیطهای فراتر از آن را داشت، یا از دلیل «ضدیت وجوب متابعت و عدم متابعت» (ر.ک: طوسى، 1407ق، 213) انتظار اثبات عصمت قبل از نبوت را داشت.(2) یا اینکه از دلیل «عهد الهی»(3) انتظار اثبات عصمت از گناهان سهوی را داشت.
علامه طباطبایی به وسیله دلیل «تلازم هدایت الهی و عصمت انبیاء» به دنبال عصمت از گناهان و عصمت از خطا در فهمیدن وحى و ابلاغ آن به مردم است.(4) تبیین شد که چگونه این دلیل، عصمت از گناهان را اثبات میکند و اشکالات آن نیز پاسخ داده شد. درباره عصمت از خطا در فهمیدن وحى و ابلاغ آن به مردم نیز باید گفت که خطا در این حیطه نه تنها ضلالت، که موجب اضلال مردم نیز میباشد و خود نویسندگان کتاب مزبور نیز عصمت در این حیطه را قبول دارند (ر.ک: میرباقری و نائینی، 1395، 44 و 104)، و اما این دلیل، متکفل اثبات عصمت از خطا در امور غیر مرتبط با وحی و تکالیف نیست، و دلایل عصمت از خطا در امور عادی و غیر مرتبط با وحی و تکالیف را باید در جای خود جست و مورد ارزیابی قرار داد (برای دیدن دلایل عصمت از خطا در امور عادی و غیر مرتبط با وحی و تکالیف ر.ک: طوسى، 1414ق، 97؛ حلى، 1413ق، 75؛ شبر، 1424 ق، 1: 141؛ حر عاملی، 1389، 98؛ سبحانی، 1412ق، 3: 191- 192 و 196-197؛ همو، 1425ق، 1: 289- 290؛ جوادی آملی، 1381، 220؛ مکارم شیرازی، 1374، 11: 359؛ همو، ۱۳۷۷، 7: 181؛ یوسفیان و شریفی، 1377، 238- 240).
بنابراین به نظر میرسد دلالت دلیل «تلازم هدایت الهی و عصمت انبیاء» در اثبات گسترهای که متکفل اثبات آن است تمام و خالی از اشکال است.
نتیجه
علامه طباطبایی عصمت انبیاء از معصیت را به وسیله دلیل «تلازم هدایت الهی و عصمت» اثبات میکند: 1. انبیاء مهتدی به هدایت الهی هستند 2. هیچ نوع ضلالتی متوجه هدایت یافتگان به هدایت الهی نیست 3. هر معصیتی ضلالت است؛ بنابراین انبیاء از معصیت که ضلالت است معصوماند.
بر خلاف پندار برخی از نویسندگان معاصر که به تفاوت ضلالت اعتقادی و ضلالت عملی پی نبردهاند و گمان کردهاند که تنها غیر مؤمنان دچار ضلالتاند و انجام گناه از سوی مؤمنان ضلالت نیست باید گفت هر گناهی حتی گناه بسیار کوچک به اندازه خود ضلالت عملی است؛ گرچه ضلالت اعتقادی نباشد.
همچنین استدلال علامه طباطبایی وابسته به فعل شیطان است؛ بنابراین معاصی چه بر اثر اغوای شیطان و چه بر اثر تمنیات نفسانی خود شخص باشد ضلالت محسوب میشود؛ پس اینگونه نیست که اگر معاصی بر اثر اغوای شیطان باشد ضلالت محسوب شود و اگر بر اثر تمنیات نفسانی باشد ضلالت نباشد.
برای اعتبارسنجی هر دلیل بایسته است فقط به همان محدوده و گسترهای که آن دلیل متکفل اثبات آن گستره است توجه کرد و آن را مورد ارزیابی قرار دارد و نباید انتظار اثبات عصمت در حیطهای فراتر از آن را داشت؛ دلالت دلیل «تلازم هدایت الهی و عصمت انبیاء» در اثبات گسترهای که متکفل اثبات آن است تمام و خالی از اشکال است.
پینوشت:
(1). تقریر این دلیل چنین است: انسان به دلیل ناتوانی از شناخت هدف و راه رسیدن بدان، نیازمند وحی است؛ پس مقتضای حکمت الهی این است که وحی از هرگونه خطا و دستبردی در امان باشد، و گرنه غرض الهی دچار خلل میشود؛ زیرا اگر وحی سالم به مردم نرسد، هدف وحی، یعنی هدایت، محقق نخواهد شد. با عنایت به آگاهی مطلق خداوند و توانمندی او بر تمام امور، محال است که او فردی را مأمور وحی قرار دهد که از گرفتن، حفظ و ابلاغ وحی بهطور بیکم وکاست ناتوان باشد (ر.ک: مصباح یزدی، 1388، 286-287).
(2) . تقریر این دلیل بدینصورت است که اگر نبی مرتکب معصیت شود متابعتش یا واجب است یا واجب نیست. صورت اول باطل است؛ چرا که خدای حکیم به معصیت رضایت نمیدهد. لازمه صورت دوم نیز انتفاء فائده بعثت است؛ چرا که غرض از بعثت، متابعت از نبی است؛ در نتیجه هم تبعیت از انبیاء: لازم است و هم لازم نیست که این دو مطلب با هم قابل جمع نیست. این دلیل قادر به اثبات عصمت قبل از نبوت نیست؛ چرا که قبل از نبوت، اساساً بحث متابعت از نبی مطرح نیست.
(3). (وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ) (بقره: 124) (و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید، [خدا به او] فرمود: «من تو را پیشواى مردم قرار دادم.» [ابراهیم] پرسید: «از دودمانم [چطور]؟» فرمود: «پیمان من به بیدادگران نمىرسد). علامه طباطبایی در تفسیر المیزان فرموده است: شخصى از یکى از اساتید ما پرسید: به چه بیانى این آیه دلالت بر عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم به حکم عقل از یکى از چهار قسم بیرون نیستند، و قسم پنجمى هم براى این تقسیم نیست، یا در تمامى عمر ظالماند، و یا در تمامى عمر ظالم نیستند، یا در اول عمر ظالم و در آخر توبهکارند، و یا به عکس، در اول صالح، و در آخر ظالماند، و ابراهیم شأنش، اجل از این است که از خداى تعالى درخواست کند که مقام امامت را به دسته اول، و چهارم، از ذریهاش بدهد، پس به طور قطع، دعاى ابراهیم شامل حال این دو دسته نیست. بنابراین دسته دوم و سوم باقى مىماند، یعنى آن کسى که در تمامى عمرش ظلم نمیکند و آن کسى که اگر در اول عمر ظلم کرده، در آخر توبه کرده است، خدا از این دو قسم، قسم دوم را نفى کرده است؛ پس یک قسم باقى مىماند و آن کسى است که در تمامى عمرش هیچ ظلمى مرتکب نشده است و در تمامى عمر معصوم باشد (ر.ک: طباطبایى، 1417، 1: 274). چنانچه پر پیداست این دلیل عصمت از گناهان سهوی را ثابت نمیکند؛ آیت الله جوادی آملی ذیل این آیه چنین فرموده است: «کسی که در گذشتههای عمرش سهواً مرتکب گناه شده است؛ مثلاً او میدانست که فلان میوه، از آنِ او نیست، ولی سهواً آن را خورد. چون او از روی علم و عمد، خطا نکرده، به او ظالم گفته نمیشود» (جوادی آملی، 1381، 223).
(4). عین عبارت ایشان چنین است: «یدل على عصمتهم مطلقا قوله تعالى: (أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه) (انعام: 90)، فجمیعهم: کتب علیهم الهدایة، و قد قال تعالى: (وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ) (زمر: 37). و قال تعالى: (مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ) (کهف: 17) فنفى عن المهتدین بهدایته کل مضل یؤثر فیهم بضلال، فلا یوجد فیهم ضلال، و کل معصیة ضلال کما یشیر إلیه قوله تعالى: (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً) (یس: 62) فعدّ کل معصیة ضلالا حاصلا بإضلال الشیطان بعد ما عدها عبادة للشیطان فإثبات هدایته تعالى فی حق الأنبیاء ثم نفى الضلال عمن اهتدى بهداه ثم عدّ کل معصیة ضلالا تبرئة منه تعالى لساحة أنبیائه عن صدور المعصیة منهم و کذا عن وقوع الخطإ فی فهمهم الوحی و إبلاغهم إیاه» (طباطبایى، 1417، 2: 135- 136).
فهرست منابع
[1]. استادیار دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم ، رایانامه: alifaghih313@gmail.com.
[2]. مؤلفان کتاب مذکور در این کتاب با پذیرش عصمت انبیاء در دریافت و ابلاغ وحی (میرباقری و نائینی، 1395، 44 و 104) در صدد بطلان دیدگاه عصمت عملی انبیاء و اثبات ارتکاب گناه و خطا از سوی برخی از انبیاء هستند (ر.ک: همان، 5) از آنجا که ایشان عصمت انبیاء در دریافت و ابلاغ وحی را پذیرفته اند می توان مطالب ایشان را با آیات قرآن، نقد کرد.