نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
خداوند در قرآن، از آفرینش انسان به عنوان خلیفة خود یاد کرده (بقره: 30) و آدمی را به خاطر برخورداری از چنین مقامی، به عنوان برترین آفریده معرفی میکند (مؤمنون: 14). حال سؤال اساسی این است که حقیقت خلافت الهی چیست؟ و خلیفة الهی چه کسی است؟ به عبارتی آیا خلافت، شخصی بوده و تنها به حضرت آدم7، اختصاص دارد؟ یا نوعی است و همة فرزندان آدم را شامل میشود؟ اساساً چه ضرورتی اقتضا کرده است که خداوند در زمین، جانشین تعیین کند، مگر نه این است که خداوند همیشه حاضر بوده، و حاضر نیازی به جانشین و مانند آن ندارد. جایگاه خلافت الهی، در منظومة کمالات وجودی انسان چیست؟ و رمز دستیابی آدمی به این مرتبه از هستی کدام است؟ و چندین سؤال دیگر، که در مقالة حاضر، با تکیه بر دلائل نقلی و عقلی بدانها پاسخ داده میشود.
1) چیستی خلافت الهی
خداوند در قرآن، از آغاز آفرینش انسان به عنوان خلیفه، یاد کرده و میفرماید : ]وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ إِنّی جاعِلٌ فِى الأرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یفْسِدُ فِیها وَیسْفِکُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون[ (بقره: 30)؛ و آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى خواهم گماشت، گفتند: آیا در آن مخلوقى قرار مىدهى که تباهى کند و خونها بریزد، حال آن که ما تو را به پاکى مىستاییم و تقدیس مىکنیم؟ گفت: من چیزى را مىدانم که شما نمىدانید.
خلافت الهی، به جامعیت وجودی و مظهریت اسماء و صفات الهی در حضرت آدم بر میگردد که فرشتگان از آن غفلت داشتند (ابنعربی، 1422، 1: 26؛ بروجردی، 1416، 5: 97). به عبارتی حقیقت خلافت و ولایت، ظهور الوهیت است؛ و آن اصل وجود و کمال آن است. هر موجودى که حظّى از وجود دارد، از حقیقت الوهیت و ظهور آن که حقیقت خلافت و ولایت است حظّى دارد، و لطیفة الهى در سرتاسر کائنات، از عوالم غیب تا منتهاى عالم شهادت بر پیشانی همه ثبت است. لکن انسان وجود کاملى است که جامع همة مراتب عقلى و مثالى و حسى بوده و عوالم غیب و شهود و آنچه در آنهاست در او منطوى است (امام خمینی، 1381: 32 و 73).
مقام خلافت تمام نمىگردد مگر این که خلیفه نمایشگر مستخلفٌعنه باشد و تمامى شئون وجودى، آثار، احکام و تدابیرى که به خاطر تأمین آنها خلیفه و جانشین براى خود معین کرده را داشته باشد. خداى سبحان که مستخلفٌعنه این خلیفه است، در وجودش مسماى به اسماى حسنا و متصف به صفات علیاست، و در ذاتش از هر نقص، و در فعلش از هر شر و فسادى منزّه است (طباطبائی، 1417، 1: 179). بنابراین خلیفه خدا در زمین باید متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مىکند او نیز اراده کند و آنچه خدا حکم مىکند او همان را حکم کند (همان، 17: 296).
نقش تعلیم اسماء در خلافت خدا
راز خلافت، آگاهی به همه اسماء، حقایق و معارف، و برخورداری از علم لدنّی و شاگرد بیواسطه شدن خداوند است. آگاهی به همه حقایق جهان امکان است که مایة تمایز میان انسان کامل و فرشتگان بوده و سبب محرومیت آنان از مقام خلافت الهی شده است؛ اسمای حسنای خداوند که حقایق الهی است، از یک نظم دقیقِ ریاضی، برخوردار است، بعضی خاصّ است و بعضی اخص. برخی عام است و برخی اعم و هر کدام از اسمهای خاص یا اخص نیز، زیر مجموعة اسم برتری به شمار میرود و تمام کارهای خداوند، زیر مجموعة حکمت او و حکمت الهی نیز زیر مجموعة علم اوست. یعنی خداوند چون علیم است، حکیمانه عمل میکند. از این رو خدای سبحان، جریان خلافت و جانشینی خویش را از راه علم، آغاز کرد و تعلیم اسمای الهی را سر لوحة این کار حکیمانة خود قرارداد، پس راه خلافت الهی، راه علم به اسمای حسنای او است و اگر کسی علم به اسما داشت، خلیفه خدا میشود (جوادی آملی، 1383: 266).
آفریدگار انسان برای پَروراندن او بهترین راه را که بیان اسمای حسنا و صفات علیای الهی است، ارایه میفرماید، تا انسان که خلیفه خداست، نخست این اسما و صفات را فهمیده و سپس بر محور آن عمل کند و به دنبال آن، هدایت دیگر انسانها را بر عهده گرفته و منحرفان از حیاتِ انسانی و خلافت آسمانیِ را با حکمت و موعظة نیکو و جدال احسن، به پیمودن صراط مستقیم فرا خواند؛ بر این اساس خدای سبحان در سه بخش از آیات قرآن کریم به معرفی اسما و صفات الهی، پرداخته است: در بخش اول ضمن بر شمردن اسمای حسنای خویش، خود را صاحب و مُسمّای آنها میخواند. هم وجودِ صفات کمالی چون حیات، علم، قدرت، اراده، اختیار، عدل و... ؛ را برای خود تثبیت میکند و هم عدم صفات نقص، مانند مرگ، جهل، عجز، جبر، ظلم و... را برای حق (تبارک و تعالی) ثابت میفرماید. سپس انسان را مسافری میخواند که با همة تلاش خود، حرکت به سوی خدا را پیگیری کرده و سرانجام نیز به ملاقات خدا بار مییابد: ]یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ[ (انشقاق: 6)؛ و چون خدای سبحان در سمت و سو و اقلیم مشخصی نیست ]فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ [(بقره: 115)؛ ]وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم[ (حدید: 4)؛ بنابراین برای جهت دار شدن سیرِ ملکوتیِ انسان به سوی خدا، اسما و صفات خود را بیان میکند تا حرکتِ آدمی به سوی آنها باشد؛ از این رو هر کس به سوی علم، حکمت، قسط و... ؛ میرود، در حقیقت به سوی خدا حرکت میکند و به هر اندازه که در این سیر ملکوتی کوشاتر باشد، از مقام جانشینی خدا بهرهمندتر خواهد بود.
در دوّمین بخش از آیات، قرآن کریم از انبیا و اولیای الهی یاد میکند که فرمانِ خدا را در جهت یادگیری و اتصاف به صفات الهی به گوش جان شنیدند و با همة وجود به آنها عمل کردند؛ یعنی به سوی حیات حقیقی رفتند و حیّ شدند؛ به سوی قدرت صادق شتافتند و قادر شدند؛ در مسیر عدالت، حرکت کردند و عادل شدند؛ و...؛ آنگاه همه انسانها را به اطاعت و اقتدای آنان فرا میخواند و این گونه، پروردگاری خویش را نسبت به آدمی اعمال میفرماید.
در بخش سوّم از آیات قرآن نیز، نسبت به انسانهای عادی همین گونه عمل میکند؛ یعنی فرمان فراگیری اسما و صفات را بیان میکند؛ سپس به کسانی که بیرون از حلقة انبیا، اولیا و معصومان بوده و این فرمان را اطاعت کردند، اشاره و دیگران را نیز به پیمودن راه آنان، ترغیب میفرماید.
البته همان گونه که فاصلة میان خدای سبحان با پیامبران و امامان، بسیار زیاد است، میان انبیا و اولیا، با انسانهای عادی نیز فاصلهای ناپیمودنی وجود دارد و در اتصاف به صفات علیا و اسمای حسنا نیز چنین است. یعنی نه مقایسه علم خدا با علم انبیا و اولیا صحیح است و نه قیاسِ علم و حکمتِ پیامبران و امامان، با دانشِ انسان های عادی. در دیگر صفات نیز مسئله، همین گونه است. لیکن به هر تقدیر، امکان اتصاف به اوصاف الهی برای همة انسانها وجود دارد و هر کس به اندازة هستی خود میتواند به اسما و صفات الهی دسترسی داشته باشد. مثلاً حیات که صفتی است الهی برای همة انسانها میسر است. برخی چون عالمان صالح، چنان از این وصفِ الهی برخوردارند که حتی پس از مرگ هم زندهاند: «والعلماء باقون ما بقی الدّهر»؛ و در مقابل، بعضی چنان محروماند که پیش از مرگ نیز مردهاند چنانکه امام امیرالمؤمنین7 آنان را «میّت الأحیاء» خطاب فرمودند (دیلمی، 1408: 128).
نتیجه آن که خلافت انسان از راه تعلیم اسما به دست میآید، و حداقلِ خلافت الهی آن است که آدمی امیر نفس خویش باشد، نه اسیر آن و اگر در دیگران نتواند نفوذی داشته و خلیفهای بپروراند، لااقل در نفس خویش نفوذ داشته و بر او مسلّط باشد. امّا چون اوج خلافت انسان، تعلیم همة اسما و صفات خداست و از جملة این اسما و صفات، صفت خلیفه پروری است، برترین جانشین خدا کسی است که به خلیفه پروری نیز همت گمارد و چنین حقیقتی را در آیینة وجود مقدس پیامبر اسلام9 میتوان یافت که محور خلافت الهی بر مُلک و ملکوت است و همة جانشینان خدا از ازل تا ابد، نه تنها از پرتو خلافت او خلیفه شدند که اساساً از برکت وجود او هستی یافته و از عدم تا به وجود، این همه راه آمدهاند (جوادی آملی، همان: 281-282).
2) کیستی خلیفة الهی
مسئلة دیگر در این باره آن است که خلیفة خدا چه کسی است؟ در تعیین مصداق خلیفه، احتمالهای متعددی مطرح است: یک احتمال آن است که این مقام به شخص حقیقی حضرت آدم7 اختصاص دارد (زمخشری، 1407، 1: 124؛ طبرسی، 1372، 1: 176). برخی آن را به انسانهای کامل؛ و برخی دیگر به همة مؤمنان وارسته و پرهیزکار؛ و برخی حتی به همة انسانها و ذریّة آدم (بیضاوی، 1418، 1: 68) ، اعم از مؤمن و کافر؛ تعمیم دادهاند (رشید رضا، 1426، 1: 215). بدین صورت که مطلق انسانها به طور بالفعل به این تاج کرامت مکرّم شدهاند؛ گرچه در برابر نعمت خلافت همانند بسیاری از نعمتها و فضیلتهای دیگری که خداوند به آنان ارزانی داشته، ناسپاسی کرده، «ظلوم» و «جهول» شوند. برخی در توجیه این دیدگاه نوشتهاند: چنانکه سنت خداوند در عالم تشریع و در محدودة افراد انسان، بر این جاری شده که به وسیله یک فرد از برگزیدگان بشر –که در واقع خلیفه و جانشین خدا در میان آنهاست- ، احکام تشریعی خود را اعلام کرده و در میان آنان به اجرا در آورد؛ سنت او در احکام تکوینی و در گسترة عالم نیز بر این قرار گرفته که قوانین و سنتهای تکوینی عالم را به وسیله یک نوع از انواع مخلوقاتش آشکار کند و آن نوع انسان است. از اینرو، نوع انسان را برگزید و به او امتیازها و کرامتهایی عطا کرد و عصارة آن امتیازها همان جامعیت او نسبت به سایر مخلوقهاست؛ چون سایر مخلوقات حتی فرشتگان، از هستی محدودی برخوردارند و تنها مظهر اسم معیّنی از اسمای الهی هستند و شاید آنچه در روایات آمده که گروهی از فرشتگان تا قیامت فقط در حال رکوع، و گروه دیگر فقط در حال سجدهاند، اشاره به همین محدود بودن مظهریت آنان باشد. ولی انسان با آن که ضعیف و جاهل آفریده شده، حقیقتاً مایة عبرت هر معتبر و شگفتی هر متعجّب است؛ زیرا او با همة ضعف آغازینش، پس از شکوفایی استعدادهایش به دست انبیا، در امور مهمّ تصرف میکند و با همة جهل ابتدایی خود، به همة عالَم اسماء، عالم میشود؛ و در مقایسه با حیوان نیز، هر حیوانی از طریق الهام یا غریزه، به نفع و ضرر خود عالم است و قوای او در اندک زمانی کامل شده و به فعالیت میافتد؛ اما انسان با آن که در حال تولد، از الهام، جز گریه برای رفع نیاز نصیبی ندارد و رشدِ احساس و شعور او نیز به کندی صورت میپذیرد، پس از حصول رشد و کمال، به او نیروی عقل داده میشود و با آن، بر کائنات سلطه پیدا کرده و به اختراعات شگفتآوری نایل میشود؛ بر اثر این همه کرامت و فضیلت است که انسان، خلیفه خدا در زمین و شایستهترین مخلوق برای منصب خلافت الهی برگزیده شده است (همان، 1: 215-217).
وجه دیگری که در تعمیم خلافت، مطرح شده آن است که عمومیت خلافت الهی نه بهگونهای است که در وجه قبلی گذشت، بلکه با این توضیح و اصلاح که: آنچه جعل شده حقیقت جامع خلافت برای حقیقت انسان است و چون هم خلافت الهی مقول به تشکیک بوده و دارای مراتب گوناگون است و هم کمالهای انسانی درجات مختلفی دارد، هر مرتبه از خلافت برای مرتبة ویژهای از مراتب هستی آدمی جعل شده است. توضیح این که: منشأ خلافت انسان، نهادینه شدن علم به اسماء، در نهاد اوست و بیتردید علم به اسمای حسنای الهی حقیقتی دارای مراتب است؛ به هر میزان که آدمی به صراط مستقیم الهی معتقد بوده، و متخلق به اخلاق الهی و مهتدی به هدایت او باشد، اسمای الهی در هستی او از قوه به فعلیت رسیده و به تبع آن، خلافت الهی نیز ظهور میکند. بنابراین، کسانی که در حدّ استعداد انسانیت هستند، تنها از استعداد خلافت بهرهمندند، و کسانی که در کمالهای انسانی و الهی ضعیف یا متوسطاند، چون علم به اسمای الهی در آنان ضعیف یا متوسط است ظهور خلافت الهی نیز در آنان ضعیف یا متوسط است و انسانهای کامل که از مرتبة برین علم به اسمای الهی بهرهمندند، از برترین مرتبة خلافت الهی نیز برخوردارند. به عبارت دیگر، محور خلافت اصطلاحى، علم به اسماى الهى است و علم به اسماى حسناى الهى نیز حقیقت مشکّک است؛ مثلاً در انسان کامل، همه اسماى حسنا، به نحو کامل یافت مىشود و در انسان متوسط و ضعیف به طور متوسط یا ضعیف ظهور مىکند. حال اگر انسانى نتوانست یا نخواست اسماى الهى را در حدّ متوسط یا ضعیف به فعلیت برساند خلافت وى در حدّ قوّه است نه فعلیت، و خود او نیز خلیفة بالقوه است، نه بالفعل. پس خلافت الهى از سنخ کمال وجودى و مقول به تشکیک است و مراحل عالى آن در انسانهاى کامل، نظیر حضرت آدم7، انبیا و اولیاى دیگر یافت مىشود و مراحل پایینتر آن در انسانهاى وارسته، متدین و متعهد ظهور مىکند (جوادی آملی، 1378، 3: 41، 55 و56).
صدرالمتألهین دربارة عمومیّت خلافت الهى براى همة انسانها، مىنویسد:
هر یک از افراد بشر اعم از این که کامل باشند یا ناقص، به حسب برخوردارى از حظ و سهم انسانیّت، نصیبى از خلافت الهى دارند، چنان که خداى متعال مىفرماید: Gهُوَ الَّذِى جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأَرْضِF (فاطر: 39)، اهل فضل از انسانها در آینة اخلاق ربانى خود صفات جمال الهى را نمایش مىدهند؛ و خداوند سبحان با ذات و همة صفاتش در آینة قلوب انسانهاى کامل تجلّى و ظهور مىکند. و انسانهاى ناقص جمال صنع و کمال مخلوقات او را در آینة صنعتها و حرفههایشان نشان مىدهند. خلقت انسان، بعد از این که طبیعت، همه مراحل رشد خود را (اعم از مرحله جمادی، نباتی و حیوانی) سپری کرد، آغاز میشود و این خود یکی از سنن الهی است چرا که موجود اشرف بایستی همة خصوصیات موجود اخص را دارا باشد؛ بر این اساس، ذات انسان جامع همة قوای زمینی و آثار نباتی و حیوانی، خواهد بود و این اولین درجة انسانیت است که مشترک بین همة انسانهاست؛ در مرحلة بعد، آدمی با تحصیل علم و عمل، میتواند به عالم ملکوت اعلی نائل شود همچنان که خدای سبحان میفرماید: Gإِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُF؛ حتی انسان، با استکمال ذات خویش از طریق معرفت کامل و عبودیت تامش، میتواند از این مرحله نیز گذر کرده و بعد از فنای ذات خود به لقای پروردگار نائل گردد؛ که در این مرحله، به مقام ریاست عالی نائل آمده و مسجود فرشتگان آسمانی گشته و حکمش در ملک و ملکوت نافذ خواهد بود (صدرالمتألهین، 1402: 108).
البته قرآن کریم هر چند عنوان خلافت الهی را صریحاً در افراد مؤمن متعهّد استعمال نکرده، لیکن آنچه مُعَنْون به این عنوان و به طور حمل شایع، مصداق نیابت، خلافت، مظهریت و نظایر آن است را در بارة مردان الهی که برابر وظیفة دینی عمل میکنند به کار گرفت؛ مثلاً جهاد رزمندگان دینی را که فعل مباشری آنان است به خداوند اسناد میدهد: ]فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی[ (انفال: 17)؛ ]قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَF (توبه: 14). در این آیات امور فراوانی که به دست مجاهدان پرهیزکار و نستوه ظاهر شده به خداوند اسناد داده شده است؛ یعنی فعل مباشری انسان مؤمن، فعل تسبیبی خداوند قرار گرفته و این همان استخلاف و استنابه است (جوادی آملی، همان، 3: 55).
دلیل دیگر برعمومیت خلافت الهی این است که، اولاً پیمان خلافت در آیة شریفه در قالب جملة اسمیّه، صورت گرفته است که مفید استمرار و تداوم آن در آینده است (همو، 1383: 291-292). ثانیاً در فلسفة جعل خلیفه مطرح شده است که استخلاف، به جهت احتیاج خداى متعال به خلیفه نیست، بلکه به خاطر قصور بشر از قبول مستقیم و بدون واسطة فیض و اوامر الهى است و به همین خاطر است که انبیاء را از جنس بشر قرار دادهاند نه از سنخ ملائکه (حسینی شاه عبدالعظیمی، 1363، 1: 107؛ کاشانی، 1336، 1: 155) و لازمة وجود بشر و نظام تکلیف، وجود خلیفه است. بنابراین خلافت الهى نیز به موازات زندگى بشر در نسلهاى حضرت آدم7 باید استمرار داشته باشد.
نکتة دیگر در مسئله، آن است که خلیفة بی واسطة خدا در نظام عالم تنها یکی بیش نیست و بقیه، خلیفة با واسطة خدا هستند؛ چرا که بیان شد خلافت، ظهور مستخلفٌ عنه در خلیفه است و این ظهور مقول به تشکیک و دارای مراتب متفاوت است و انسانهای عالم و عادل هر کدام در حدّ خود مظهری از خلافت الهی هستند و مراحل تشکیکی آن در طول هم بوده و کسی که در قلّة هرم ظهور واقع شده اولین خلیفة الهی است و دیگران، صاحبان مراتب بعدی هستند. از این رو اولین ظاهر که اولین خلیفة خدای سبحان است، یعنی انسان کاملی که برتر از او، نه در قوس نزول و نه در قوس صعود، کسی نیست، فقط خلیفة بیواسطة خداست، ولی خلفای بعدی چون خلیفة با واسطة خداوند هستند گذشته از اینکه خلیفة خدایند، خلیفة خلیفة او نیز هستند و تراکم خلافت را در مراحل نازلتر، بیشتر میتوان یافت (جوادی آملی، 1378، 1: 104).
3) کیستی مستخلفٌ عنه
مسئلة دیگر در باب خلافت آن است که مستخلفٌ عنه کیست؟ و انسان جانشین چه کسى است؟ در این مورد نیز اقوال مختلفی ارائه شده است: برخى جنّیان و برخى ملائکههاى زمینى (طبرسی، همان: 73)، و عدهای اقوام پیشین را مستخلفٌ عنه دانستهاند (.اینکثیر، 1419، 1: 124). لکن نظر دقیق آن است که این خلافت از آن خداست (طباطبائی، 1417، 1: 116)؛ چرا که:
اوّلاً: سیاق آیة خلافت و آیة بعدى این است که خداوند در مقام اعطاى کرامت و کمال به انسان است، کرامتى که نیاز به زمینة مناسبى چون علم به اسماء دارد و ملائکة مکرّم از زمینة فوق محروم هستند. روشن است که چنین کمال و کرامتى در صورتى متصوّر است که انسان خلیفة خدا باشد نه خلیفة دیگرى.
ثانیاً: نسلهاى فراوانى یکى پس از دیگرى آمدهاند و هر کدام جانشین دیگرى شده و آفریدگار همة آنها خداى سبحان بوده است، ولى هنگام آفریدن هیچ یک از آنها، فرشتگان را در جریان آفرینش نسل جدید قرار نداد و از آن، به عنوان خلیفه یاد نکرد (جوادی آملی، 1378، 3: 61).
ثالثاً: اگر مستخلف عنه ملائکه بوده و انسان خلیفه و قائم مقام آنها باشد دیگر وجهی برای گفتنِ Gوَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکF باقی نمیماند، چون در این صورت آنها اصل و انسان فرع خواهد بود. چنین تعبیری در قرآن کریم نشان دهندة اعطای مقامی برتر از مقام فرشتگان به انسان است؛ مقامی که فرشتگان ظرفیت و شایستگی آن را ندارند و تنها انسان است که از چنین ظرفیتی برخوردار است (همان: 59).
رابعاً: از تعجب فرشتگان نیز استفاده مىشود که چنین خلافتى در نظر آنان که بندگان مکرّم و معصوم خدا بودهاند مقامى بس بزرگ و ارجمند بوده است، حال اگر خلافت آدم از جانب اشخاص دیگر که قهراً در رتبة پایینى قرار داشتند مىشد، براى فرشتگان مایة اعجاب و موجب سؤال نبود. بنابراین، سؤال و تعجب فرشتگان تنها در «خلافت از خدا» براى آدم، معنا پیدا مىکند.
4) قلمرو خلافت الهی
نکتة دیگر در بحث خلافت انسان، این است که قلمرو خلافت انسان، کجاست؟ هر چند ممکن است از ظاهر آیه برداشت شود که این خلافت مربوط به زمین است، لکن قلمرو خلافت انسان اختصاص به زمین ندارد، بلکه همة آسمانها و زمین را شامل مىشود. چرا که زمین مسکن و مقرّ وجود مادّى و جسمانى اوست و کلمة «فى الأرض» در آیه، بدین معناست که در قوس صعود، مبدأ حرکت تکاملى انسان، زمین است. بنابراین کلمة «فى الأرض» قید جعل است، نه قید خلافت. به ویژه این که خلیفه، کسى است که به خاطر تعلیم اسماء، اعلم و افضل از فرشته است (سیوطی، بیتا، 1: 60). و فرشتگان آسمان در برابر او ساجدند و اگر او تنها خلیفة خدا در زمین باشد، فرشتگان، خلیفة خدا در آسمانها خواهند بود و سجدة آنها براى انسان کامل معنا ندارد (جوادی آملی، همان، 3: 116).
دلیل دیگر بر گستردگی خلافت، این که قرآن، منشأ خلافت انسان را علم او به غیب آسمانها و زمین معرفی میکند و این نشان میدهد که حوزه خلافت او همة غیب و شهادت است؛ و نتیجهاش آن است که نازلترین موجودهای مادی تا عالیترین موجودهای مجرّد، همه زیر پوشش ولایت و خلافت اوست (همو، 1389: 116). و آنچه در شکافته شدن دریا به دست حضرت موسی، و گلستان شدن آتش برای خلیل الله، و مسخّر شدن باد برای حضرت سلیمان و انشقاق قمر با اشارة رسول اکرم9 به وقوع پیوست، همه صرفاً از آثار سیطرة ولیّ الله بر عالم مُلک است (همو، 1387، 3: 94). از طرفی، خلیفة الهی شجرة طیّبه ایست که اصل آن ثابت و فرع آن در آسمانها و ملکوت عالم است و حتی تسبیح فرشتگان نیز به یمن تسبیح انسان کامل صورت میگیرد: «سَبَّحنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِکَةُ بِتَسبِیحِنَا» (مجلسی، 1404، 18: 346).
اشکال: بی نیازی حاضر از جعل خلیفه
خلیفه، از ماده «خلف» است و خلیفه کسی است که در غیبتِ «مستخلف عنه» ظهور کند، یعنی شخصی که در یک مکان یا زمان معین غایب است، دیگری آن خلأ را در آن مکان، یا در آن زمان، پر کرده و کار مستخلفٌ عنه را به طور موقت به عهده بگیرد، و این امر در مورد موجود محدودی جاری است که در برخی مکانها و زمانها هست و در برخی دیگر غیبت دارد، یا در برخی از مراتب هستی یافت میشود و در بعضی از مراتب وجودی یافت نمیشود، چرا که دربارة چنین موجودی، غیبت و شهادت، و حضور و غیاب، تصور صحیحی داشته و خلافت پذیری نیز ممکن است، ولی اگر حقیقتی چون خداوند که در همة مکانها و زمانها حضور داشته Gهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمF (حدید: 4) و بر همة موجودات، حاضر و شاهد باشد Gإِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌF،(حج: 17) دیگر چه نیازی به تعیین جانشین دارد؟
پاسخ: ملاک نیاز به خلیفه قصور قابل است نه فاعل
نصب خلیفه گاهی بر اثر قصور فاعل است و گاهی بر اثر قصور قابل؛ چنانچه بیان شد قسم اوّل در مورد خداوند معنا ندارد پس آنچه در مورد خلافت از خدا متصوّر است قسم دوم، یعنی قصور قابل است؛ به این بیان که، فیض خدای سبحان گرچه نسبت به همة موجودات دائمی است، اما غالب آنها به ویژه موجودهای زمینی توان آن را ندارند که بیواسطه، فیض، علوم و معارف الهی را دریافت کنند، بلکه نیازمند به واسطهای هستند که با زبان آنان آشنا و برای آنان محسوس و ملموس باشد، چنان که بشر بودن واسطه و رسول و فرشته نبودن او نیز از همین بابت است و اگر بنا بود فرشتهای پیامبر شود باز هم به صورت انسان ظاهر میگشت: Gوَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونًF (انعام: 9) این وساطت عقلی، نظیر وساطت حسّیِ غضروف بین گوشت و استخوان است؛ زیرا استخوان به طور مستقیم توان جذب غذا را ندارد. بر اساس همین نکته است که حتی پیامبران نیز در تلقّی وحی با هم متفاوتند؛ یعنی چون ظرفیتها و استعدادهای آنان با هم متفاوت است همگان در همه وقت نمیتوانند چون موسای کلیم7 در میقات و چون پیامبر اکرم9 در معراج، بدون واسطه با خدا سخن بگویند، بلکه عدّهای از طریق خواب یا الهام و گروهی دیگر از طریق نزول ملک و حتّی خود موسای کلیم7 و نیز نبی مکرّم اسلام9 در غالب یا اغلب موارد، از طریق نزول فرشته، وحی و پیام الهی را دریافت میکنند (کاشانی، همان، 1: 141؛ جوادی آملی، 1378، 3: 129).
5) خلافت برترین کمال انسان
مسئلة دیگر در باب خلافت الهی این است که خلافت، در بین منظومة کمالات انسان، برترین جایگاه را به خد اختصاص داده است، چرا که حقیقت خلافت الهی به جریان همة اسما و صفات خدا در گوهر وجود انسان بر میگردد؛ و چون بالاتر و کاملتر از اسماء و صفات الهی چیزی وجود ندارد که آدمی بدان متّصف بشود، میتوان نتیجه گرفت که مقام خلافت الهی بالاترین کمال ممکن و متصوّر در حق انسان است؛ البته در اینجا توجه به این نکته، مهم است که همانطوری که بیان شد خلافت دارای مراتب و شئون مختلف و درجات متفاوتی است و برای آن حدّ یقفی نمیتوان لحاظ کرد؛ چرا که بیان شد حقیقت خلافت الهی به علم جامع و حضوری انسان به اسماء و صفات الهی بر میگردد و چون اسماء و صفات الهی لایتناهی است سیر تکاملی و وجودی انسان نیز در این مسیر بینهایت خواهد بود.
البته برخی استغراق در توحید ناب را بر خلافت الهی برتری داده و آن را کمال نهایی انسان معرفی کردهاند، در توضیح این مطلب گفته شده است: موحّد ناب، غرق در شهود وحدت محض است و هرگز خود، توحید و شهود وحدانی خویش را نمینگرد، چه رسد به این که بخواهد غیر را مورد توجه قرار داده و امور مربوط به آن را بر عهده بگیرد، ولی خلیفه حتماً خود، خلافت و مسئولیت خویش و مستخلف علیهم و شؤون آنان را باید ببیند و راه علاج آنها را بنگرد و آن را طی کند و هرگز چنین شهود متکثرانهای با غرق شدن در وحدت، هماهنگ نیست و کسی که غریق بحر وحدت ناب است توان شهود کثرت و نگرش متکثرانه نخواهد داشت. پس موحّد محض خلیفه نیست و خلیفه نیز موحّد ناب نخواهد بود.
اما در چگونگی ترجیح مقام توحید بر مقام خلافت گفته شده است: خلیفه ناچار است چیزی را ثابت کند که شأنیّت ثبوت ندارد، ولی موحّد ناب چنین مأموریتی ندارد، بلکه در شهود ثابتِ محض مستغرق است. بنابراین، شأنیت مقام توحید از مقام خلافت، اتمّ و اکمل است. برای توحید تام نشانهای ذکر کردهاند؛ برخی با سکوت و دم فروبستن و این که در قبال توحید محض چیزی جز عدم نیست، به تعلیم آن علامت و بیان آن نشانه پرداختهاند و بعضی در شرح علامت آن چنین آوردهاند: متحقّق به توحید ناب نه به چیزی غیر از خدای واحدِ محض آگاهی دارد و نه چیزی را اراده میکند و نه بر چیزی قدرت دارد. فقدان علم، اراده و قدرت نسبت به غیر خدای واحدِ احد، علامتِ انسان متحقق به توحید است؛ زیرا توحیدِ تام همه نیروهای علمی و عملی او را خامد و جامد و راکد کرده است (الجیلی، بیتا: 379-381).
در توضیح و نقد این استدلال گفته شده است:
برخی از شهودهای متکثرانه گرچه با تحقّق توحید ناب هماهنگ نیست، لیکن شهود موحّدانه به آیات الهی و نگرش آیتی به اشیا و اشخاص، که در سفر چهارم انسان کامل، با آن هماهنگ است. ممکن است استغراق در توحید و عدم التفات به غیر خدا در فرشتهای که فقط مظهر جلال خدا و واجد اسمای تنزیهی الهی است، برترین کمال، محسوب گردد و چنین مَلَکی را جزو «عالین» قرار دهد که از خلقت آدم وعالم منخلع و غافلند، لیکن چنین مقامی نسبت به کون جامع که خلیفه خدا و مظهر جمال و جلال و تشبیه و تنزیه الهی و آیت مستخلفٌ عنه خود در «لایشغله شىءٌ عن شىءٍ و لا شأنٌ عن شأن» است، قلّه هرم کمال نخواهد بود؛ چنان که منافی تحقق به توحید ناب هم نیست. همانطور که خدای مُستخلِف، در عین شهود تام به وحدت بیکران خود، به همة ما سوای خود، اشراف کامل دارد، به طوری که ذرّهای در آسمان و زمین از علم نامحدود او پنهان نیست، خلیفه کامل او نیز چنین است؛ زیرا اقتضای خلافت کامل دو چیز است: یکی همان است که در گفتار منقول آمد و آن لزوم توجه خلیفه به شؤون مستخلف علیهم و دیگری که نکته فاخری است و در عبارات فوق مورد عنایت قرار نگرفت این که چنین شهود آیت مداری با توحید ناب تنافی ندارد (جوادی آملی، 1378، 3: 120-122).
به عبارتی چنانچه بیان شد حقیقت خلافت الهی، به علم شهودی و جامع اسماء و صفات الهی و تلبس به حقیقت آنها بر میگردد، و خلیفة خدا پس از نیل به این مقام منیع و متعالی - که توحید ناب نیز در همین مرتبه نهفته است- گاهی از جانب مستخلِف، جهت رسیدگی به امور مستخلفٌ علیه، مأموریت و رسالت پیدا میکند؛ با توجه به این مبنا چنانچه خلیفة خدا در این رسالتش بر عهد الهی خویش پایبند بوده و به طور کامل به مسئولیتش که توأم با سختیها و گرفتاریهای فراوان است عمل نماید، بی تردید مراتب جدیدی از ملکوت اسماء و صفات الهی به روی او گشوده خواهد شد که مورد غبطة عارفان بنشته در گوشهای قرار خواهد گرفت: )فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً((نساء: 95)؛ و بر همین مبناست که ضربت انسان کامل در جنگ خندق برعبادت ثقلین برتری مییابد: «لضربة علی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین» (ابن طاووس، 1400: 468)؛و همین انسان کامل در اوج عبودیت و سلوک توحیدی و شهود حضرت حق، در حال رکوع انگشتر خود را به مسکین میبخشد:)إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون( (مائده: 55) چرا که چنین انسان کاملی، در هر نگاهی به اشیای عالم، خدا را قبل از آن شئ، و همراه با آن و بعد از آن مشاهده کرده و تمامی افعال خویش را به نور و حضور الهی و در محضر حضرت ربوبی انجام میدهد: «ما رأیت شیئا الا و رأیت اللَّه قبله و معه و بعده» (کلینی، 1363، 1: 115). نکتة نهایی در این باب آن است که بالاخره متمسّکان به توحید ناب نیز در پرتو هدایتهای خلیفة الهی و تمسک به سیرة علمی و عملی او، به مقام توحید ناب رسیدهاند، و این مطلب به روشنی برتری جایگاه خلیفة خدا را بر دیگران نشان میدهد.
6) ویژگی های خلیفة الهی
خلافت الهی گوهری عظیم و کوثر گرانبهائی است که خدای سبحان در بین آفریدههای خود تنها بر قامت انسان استوار ساخته و دارای برکات و آثار بیپایانی است که در ذیل به پارهای از ویژگیها و برکات وجودی آن، پرداخته میشود:
1-6- برخورداری از مقام ولایت
یکی از ویژگیهای برجستة خلیفة الهی برخورداری از مقام «ولایت مطلقة کلیّه» است. مقصود از «ولایت مطلقه»، همان مقام «ولایت تکوینى» و «وساطت در فیض» است که در اثر قرب به حق حاصلمىشود و براى معصومان به نحو تام و کامل حاصل است چرا که آن حضرات: اسماءاللَّه، وجهاللَّه، یداللَّه، و جنباللَّه بوده به طوری که شناخت ایشان، همان شناخت خدای متعال است؛ شاگردان و تربیت یافتگان مکتب آنان نیز به قدر سعة وجودى و استعداد خود میتوانند از این کمال برخوردار باشند (طباطبائی، 1388، 1: 188).
به عبارتی، «ولى» از اسمهای خداند متعال است، و اسمهای الهی، باقى و همیشگی هستند، لذا انسان کامل که مظهر اتم و اکمل این اسم شریف است صاحب ولایت کلیه بوده و مىتواند به اذن تکوینی خداوند متعال در مادة کائنات تصرف کند و قواى زمینی و آسمانی را تحت تسخیر خویش درآورد، حکم او در صورت و هیولای عالم طبیعت نافذ و مجرى است، و هیولاى عنصرى بر حسب ارادة او مىتواند صورتى را خلع نموده و به صورت جدید متلبس گردد؛ مانند عصاى حضرت موسى7 که صورت جمادى را بر حسب ارادهاش خلع نموده و صورت حیوانیه بر آن پوشانید و به شکل اژدها برآمد: Gفَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌF؛ همة معجزات، کرامات و خوارق عادات از این قبیل بوده و در پرتو ارادة انسان کامل که از جانب خداوند مأذون است صورت گرفتهاند؛حسن زاده آملی، 1383: 57). چنانکه در قرآن کریم موارد فراوانی از این قبیل معجزات و کرامات نقل شده است.
وجه دیگری که برای توجیه برخورداری انسان کامل از مقام ولایت تکوینی ارائه شده است این که: انسان کامل خلیفة خدا است، و خلیفه باید به صفات مستخلف عنه و در حکم او باشد. پس وجود انسان کامل ظرف همه حقائق و خزائن اسماء اللّه است. و این اسماء اللّه اعیان حقائق نوریه عالم هستىاند نه اسماى لفظى، لاجرم صاحب این مقام داراى ولایت تکوینى است که کلیدهای غیب- یعنى همان حقائق نوریه- در دست اوست، و مىتواند با اجازه و مشیّت الهى در کائنات تصرف کند، بلکه در عالم خارج از بدنِ خود، دست به انشاء و ایجاد بزند، و به مرتبهای برسد که موجودات خارجى به منزلة اعضاى وى و خود او به در حکم جان آنها گردد (همو، 1381، 1: 169). چنانچه در روایتی آمده است: مردی به حضور امام رضا7 رسید و کتاب یا کاغذی که در آن، حدیثی از امام صادق7 نوشته شده بود به عرض حضرت رساند؛ مضمون آن حدیث این بود که دنیا برای صاحب مقام ولایت الهی، همانند دانة گردویی متمثل شده که هم از لحاظ اطلاع به همه شئون، و هم از لحاظ اقتدار بر همه جهات آن، در اختیارش میباشد؛ حضرت امام رضا7 فرمود: سوگند به خداوند این مطلب حق است؛ این حدیث را از کاغذ به پوست منتقل کن که از دوام بیشتری برخوردار گردد (مجلسی، همان، 2: 145).
نکتهای که در باب ولایت مطلقة انبیا و اولیاء، بایستی مورد توجه باشد این که، این ولایت نه در طول ولایت الهی است و نه در عرض آن، دلیل این مطلب آن است که ولایت هیچ کس ولایت اصیل و بالاستقلال نخواهد بود. از این رو اگر ولایت غیر اصیل و غیر مستقل برای هر کس ثابت شود، در عرض ولایت خداوند که اصیل و مستقل است، قرار نخواهد گرفت. اما علّت اینکه ولایت انبیا و اولیا در طول ولایت خداوند نیست، آن است که ولایت خداوندی که احد و صمد است، نامتناهی و خارج از حدّ و حصر است، و چون نامتناهی است به مقطع خاصّی محدود نمیگردد تا از آن مقطع بهبعد نوبت به ولایت دیگری برسد (جوادی آملی، 1388[الف]: 105).
2-6- برخورداری از مقام امامت
یکی از شئونات خلافت الهی، امامت و پیشوایی بر امت است، از دیدگاه قرآن کریم، کسانی از شایستگی امامت و پیشوایی بر بشر برخوردارند که به مقام خلیفة اللهی برسند. قرآن کریم، در بارهی حضرت داود7 ابتدا از مقام خلافت الهی او یاد می کند، و سپس منصب حکومت و داوری وی را متذکر میشود: ]یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقF (ص: 26)و دربارة عموم پیامبران میفرماید: «ما آنان را برگزیدیم و هدایت ویژة خود را در اختیار آنان قرار دادیم، آن گاه کتاب آسمانی و مقام نبوت و منصب حکم و داوری میان مردم را به آنان عطا کردیم: ]وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیم؛أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ[.(انعام: 87 و 89).
باید توجه داشت که مقام امامت دارای چند جهت و حیثیت است؛ یک جهت اینکه مراد از مقام امامت، سیر وجودی و حرکت در مسیر کمالات الهی و تلبس عینی و وجودی به اسمای حسنا و صفات علیای خداست؛ بیان شد که این مسیر به روی همگان باز بوده و چون در این عرصه، راه و رونده و منتهای آن، همه، مجرد هستند، هیچ تزاحم، تراکم و کمبودی وجود ندارد؛ چرا که رونده، روح مجرد انسان است و راه، صراط مستقیم الهی، و هدف حصول تقرب به ساحت قدس ربوبی است؛ در این مسیر هرچقدر انسانها تلاش بیشتری بکنند سعة وجودی بیشتری پیدا کرده و از تنگناهای طبیعت آزاد میشوند؛ پس، از این حیث نه تنها تزاحمی در کار نیست بلکه گشایش و فراوانی نعمت و زلفت مطرح است.
حیث دیگر، امامت بر امت مطرح است هر چند این مرتبه نیز منزلتی بس بزرگ بوده و البته بعد از احراز مقام اول و متناسب با شرائط و صلاحدید خداوند متعال، شامل برخی از افراد واجد شرائط میشود؛ چه بسا افراد فراوانی برای احراز مقام یلیالخلقی نبوت و امامت، دارای صلاحیت باشند ولی این خلعت بالاخره بایستی بر قامت یکی از آنها پوشیده شود؛ و این حیثیت از مسئله، بیشتر جنبة تکلیفی دارد.
حیثیت سومی در مسئله مطرح است و آن اینکه انسان با استفاده از این مقام، امام نفس خویش و مملکت وجودی خود باشد و این خود نیز مقامی بس عظیم است و توجه به آن دارای خیری کثیر و بیتوجهی به آن بسیار زیانبار خواهد بود، چنان که قرآن در آیات متعدد خودش آدمی را به مطالعه در نفس، معرفت و شکوفائی آن دعوت فرموده است: )یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ((مائده: 95) و هکذا به زیبایی تمام در سورة شمس، پس از یازده سوگند، سر منشأ فلاحت و رستگاری انسان را تزکیه و تهذیب نفس معرفی کرده، و بی توجهی به نفس و دسیسه بازی با آن را منشأ بدبختی و سقوط دانسته است: Gوَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها؛ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها؛ وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاهاF (شمس: 7-10) و این مهمّ بدان جهت است که انسان یک موجود ساده، بسیط، و پرت شده در گوشهای از نظام هستی نبوده بلکه خودش به تنهایی عالم اکبر است، «وتحسب أنک جرم صغیرو فیک انطوى العالم الأکبر» (دیوان امام علی: 17)؛ و روشن است که مدیریت عالم اکبر به مراتب سختتر از مدیریت عالم اصغر است و کسانی که در حوزة تعلیم و تربیت مملکت نفس خویش موفق هستند، نزد خداوند از منزلت و جلالت بیشتری برخوردارند؛ چنان که این حقیقت در بیان نورانی امام علی7 مورد اشاره واقع شده است: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم» (نهجالبلاغه: 480).
3-6- محوریت خلیفة الهی در نظام آفرینش
اصل وجود و آفرینش خلیفة تام الهی، محور وجود همة خلایق بوده و کمالات وجودی او نیز محور همة کمالات است، چنانکه در حدیث قدسی آمده است: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و هکذا در دعایی چنین میخوانیم: «سبحان من خلق الدنیا و الآخرة و ما سکن فی اللیل و النهار لمحمد و آل محمد» (حسینی استرآبادی، 1409: 431). و در حدیثی دیگر خداوند فرشتگان و اهل آسمانها را مورد خطاب قرار داده و به آنان اعلام میکند که آفرینش آسمانها و زمین و ماه و خورشید و افلاک و دریاها، همه، بر اساس محبت اهل بیت بوده است؛ «یا ملائکتی و سکان سماواتی اعلموا انی ما خلقت سماء مبنیة و لا ارضا محدیة و لا قمرا منیرا و لا شمسا مضیئة و لا فلکا یدور و لا بحرا یجری و لا فلکا یسری الا فی محبة هؤلاء الخمسة»؛ چه اینکه فیض الهی به یمن وجود حجت الهی بر سراسر عالم جاری میگردد: «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاء» (مفاتیح الجنان، دعای عدیله).
بدون حجت الهی نه زمین قابلیت حدوث و بقا را دارد و نه اهل آن، فلذا امام صادق7 وجود حجت الهی را قبل از خلق و همراه با خلق و بعد از خلق، لازم و ضروری میدادند: «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْق» (کلینی، همان، 1: 177) ؛ و در صورت نبود حجت الهی زمین بر اهلش خشم میگیرد: «لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَةً لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا کَمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِه» (همان: 179). بر این مبناست که پیامبر شاهد بر انبیای دیگر و امتهای آنها هستند:Gفَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیداًF (نساء: 41).
امام صادق7 در بیان نورانی دیگر میفرمایند:
ما جنب اللَّه و برگزیدهی خدا و منتخب پروردگار و امانتدار مواریث انبیاء و امناى خدا و وجه اللَّه و نشانههای هدایت و عروة الوثقى هستیم. بواسطه ما خدا افتتاح نمود و به ما ختم کرد. ماییم اولینها و ماییم آخرینها. ما بهترین عالمیان و نوامیس زمان و سرور بندگان و رهبر دنیا و راه استوار و صراط مستقیم هستیم. ماییم علّت وجود و حجّت معبود. خداوند عمل هر کس که جاهل به حق ما باشد را نمىپذیرد. ما چراغدان نبوّت و چراغهاى رسالت و نورِ نورها و کلمة اللَّه و پرچم حق هستیم، هر کس در زیر آن پرچم باشد نجات یابد و هر کس تخلف ورزد گمراه شود. ما پیشوایان دین و رهبران سفید چهرگان و معدن نبوت و پایگاه رسالت هستیم. ملائکه به سوى ما در رفت و آمدند. ما چراغ روشنگر و راه هدایت و رهبر به سوى بهشت و پل بر روى گذرگاهها و کوههای بزرگیم. بواسطه ما باران مىبارد و از عذاب و بلا جلوگیرى مىشود. هر کس این هدایت را شنید در جستجوى محبت ما در قلب خود باشد! اگر در قلب خود بغض و انکار فضل ما را دید، بداند که از راه راست منحرف شده است زیرا ما حجت معبود و مترجم وحى و خزینهی علم و میزان دادگرى خداییم. ما شاخههاى درخت زیتون و دست پروردة پاک مردان و چراغ چراغدانى هستیم که در آن نور نور است؛ ما برگزیدهی کلمه پایدار تا روز قیامت هستیم که براى آن از ذرّات در عالم ذرّ، پیمان ولایت گرفته شده است (مجلسی، همان، 26: 259).
4-6- خداگونه بودن خلیفة الهی
از دیگر ویژگیهای خلیفة الهی خداگونه بودن آن است، آدمی در پرتو هدایتهای الهی و اطاعت از خدای متعال، به مرتبهای از کمال میرسد که خداوند به تمام معنا و متناسب با سعة وجودی و عملکردهای بندهاش در وجود او جلوهگری میکند چنانکه در حدیث قدسی آمده است: «یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِیٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ غَنِیّاً لَا تَفْتَقِرُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ حَیّاً لَا تَمُوتُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِشَیْءٍ کُنْ فَیَکُونُ »؛ اى فرزند آدم، من غنى و بىنیاز هستم، تو هم از دستورات من اطاعت کن تا تو را هم غنى کنم تا فقیر نشوى. اى فرزند آدم، من زندهاى هستم که نمىمیرم تو هم از من اطاعت کن تا تو را هم زندة جاودانه بکنم. من به هر چیزى بگویم باش موجود مىشود، تو هم به دستورات من عمل کن تا ارادهات مثل اراده من باشد(ابن فهد حلی، 1407: 311؛ حرعاملی، 1380: 244؛ ).
یکی از شاهراههائی که بنده را به کمال نهایی و قرب ربوبی واصل میکند عبادت خالصانة خداست چنانچه در حدیث قرب نوافل آمده است: «وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ »؛ بنده من نمىتواند به من تقرب پیدا کند مگر با انجام فرایضى که بر او واجب کردهام. او بوسیله نماز نافله هم مىتواند به من تقرب پیدا کند تا من او را دوست بدارم. وقتى که او را دوست داشتم من گوش او مىشوم که بوسیله آن مىشنود. چشم او مىشوم که با آن می بیند و زبان او مىشوم که با آن سخن مىگوید و دست او مىشوم که با آن کار مىکند. این بنده وقتى مرا بخواند به وى جواب مىدهم و اگر چیزى از من خواست به وى عطا مىکنم. من در هیچ چیزى تردید نمىکنم جز در مرگ بنده مؤمنم که او را سختى مرگ مىترساند و نمىخواهد بمیرد و من نمىخواهم او ناراحت شود (حرعاملی، 1380: 244).
معنای تقرب به خدا
روشن است که معنای نزدیک شدن به خدا به لحاظ زمان یا مکان نیست؛ زیرا زمان و مکان، ویژهی موجودات مادی است و خداوند فراتر از زمان و مکان است. همچنین، تقرب اعتباری و تشریفاتی هم مراد نیست؛ زیرا این نوع قرب هم ویژهی دنیای مادی و اعتباری است. گاهی مقصود از قرب، حضور همیشگی خداوند و نزدیک بودن او به همة موجودات است، چنانچه خداوند در قرآن خود را از رگ گردن به انسان، نزدیکتر معرفی میکند: Gوَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِF (ق: 16) این معنی از قرب نیز مدّ نظر نیست، زیرا این قرب برای همة مخلوقات یکسان مطرح است؛ و مهمّ دقیقاً بر عکس آن است یعنی همچنان که خداوند از خود اشیاء و انسان به خود او نزدیکتر است، آدمی هم به مرتبهای از وجود و معرفت برسد که حضور و ظهور الهی را متناسب با سعة وجودیش درک بکند و این تنها در پرتو ایمان و عمل صالح میسور خواهد شد، چنانچه در روایات فوق، حقیقت خلافت الهی انسان و مقام قرب او و به عبارتی نحوة خداگونه بودن انسان کامل و متعالی، به نمایش گذاشته شده است؛ انسانی که سراسر قلمرو وجودش را به خدا سپرده و اندیشه و رفتارش به تمامه در مسیر رضایت الهی قرار گرفته است، بی تردید به لقای محبوب خویش نائل خواهد شد:Gمَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهF؛ (فاطر: 10) چنین انسانی در اثر ارتقای وجودی، علمش به علم الهی متصل گشته و قلبش به سعة وجودی خداوند متسع میگردد و زبانش به نطق خدا ناطق شده، با چشم خدا میبیند و با گوش خدا می شنود و با دست و قدم الهی کارهایش را انجام میدهد؛ چنانکه خلیفة کامل الهی امام علی7 خود را اینگونه معرفی میفرماید: «أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِی وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَیْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا یَدُ اللَّهِ»؛ من علم خدا و قلب واسع الهی و زبان گویای خداوند و چشم ناظر حضرت حق و جنب پروردگار و دست خدا هستم (مجلسی، همان،24: 198).
فنا پایة بقا
حاصل سخن این که وصول به قرب الهی، کمال نهایی انسان است؛ دقیقترین و بهترین راه جهت وصول به کمال نهایی نیز حذف تعلقات و غواشی دنیوی و عوارض مادی، به عبارتی دست شستن از کل ماسوی الله است؛ علامة طباطبائی این حقیقت را به صورت برهانی مطرح کرده که ذیلاً اشاره میشود:
حقیقت هر کمالى همان است که به صورت مطلق، مرسل و دائمى است، و قرب هر کمال نسبت به حقیقتش، همان مقدارى است که حقیقت در او «ظهور» یافته باشد، به گونهای که هر اندازه قیود افزایش یابد، «ظهور» کاهش مىیابد و برعکس. و از اینجا آشکار مىشود که خداوند سبحان، حقیقت نهایى هر کمال است، زیرا داراى هر کمال وجمال صِرْف است ونیز قرب ونزدیکى هر موجودى به او به اندازه قیود وحدود عدمى اوست. رسیدن هر موجودى به کمال حقیقى، مستلزم فناى آن موجود است، چون رسیدن به کمال حقیقى مستلزم «فناء» و از بین رفتن قیود و حدود ذاتى یا عرضى تنهاست. عکس مطالب نیز صحیح است، یعنى «فناء» هر موجودى نیز مستلزم «بقاء» حقیقتش به تنهایى است، پس کمال حقیقى براى هرموجود امکانى، همان چیزى است که در او فانى مىگردد. وکمال حقیقى براى انسان نیز همان است که انسان به طور «اطلاق» و «ارسال» و بىقیدى به سوى آن صیرورت مىیابد ودر او فانى مىشود و برای انسان غیر از این کمالی نیست. پس کمال حقیقى براى انسان، وصول او به کمال پایانى خود، از نظر «ذات» و «وصف» و «فعل» است که مقصود همان «فناى ذاتى» و «وصفى» و «فعلى»، در حق خداوند سبحان است که توحید ذاتى و اسمى و فعلى گفته مىشود. واین مقام عبارت است از اینکه انسان با شهود خود مىیابد که هیچ ذاتى، وصفى و فعلى، جز براى خداوند سبحان، آن هم به گونهاى که درخور و شایسته قدس حضرتش- جلّت عظمته- باشد در میان نیست، بدون اینکه به «حلول و اتحاد» بینجامد (طباطبائی، 1381: 177).
جمعبندی و نتیجهگیری:
1.خداوند از ابتدای آفرینش انسان، او را به عنوان خلیفة خویش آفریده و به فرشتگاه معرفی کرده است؛ با توجه به این که مقام خلافت برای انسان مورد توجه، تعجّب، و حتّی مورد اعتراض فرشتگان قرار گرفت، روشن میشود که مستخلفٌعنه در مسئلة خلافت، خود خداوند است نه موجود دیگری.
2. این خلافت اختصاص به حضرت آدم7 نداشته بلکه عمومی و همگانی بوده است، به عبارتی حقیقت و جامعیت وجودی انسان خلیفة خداست، و چون همة آحاد بشر به طور بالقوه، در این حقیقت جامع مشترک هستند، همگان از خلافت الهی، به طور بالقوه برخوردار هستند.
3. اساس خلافت الهی، به تجلی اسما و صفات الهی در انسان بر میگردد، از این رو کسانی که در عرصة اعتقاد و عمل، بیشترین جلوه از این تجلی را در وجودشان انعکاس دهند، از مراتب بالای خلافت الهی برخوردار خواهند بود.
4. قلمرو خلافت الهی انسان، اختصاص به زمین نداشته، بلکه ملک و ملکوت، هر دو را در بر میگیرد، به دلیل این که فرشتگان الهی که ملکوتنشینان عالم بوده، مکلف به سجده در پیشگاه انسان میشوند و این بیانگر افضلیت مسجود بر ساجد، و حکایتگر خلافت انسان کامل بر ملک و ملکوت است.
5. خلافت الهی، در منظومة کمالات آدمی، برترین کمال وجودی برای انسان بوده و بقیة کمالات در پرتو آن قابل توجیه است؛ دلیل برتری آن بر سایر کمالات بدان جهت است که حقیقت خلافت الهی به تجلی اعظم اسما و صفات الهی در وجود انسان، برمیگردد؛ از طرفی، خداوند از میان همة کمالات انسان، تنها مسئلة خلافت را پیش کشیده و با فرشتگان مطرح کرده است، و این مسئله، برتری این مقام را بر سایر کمالات آدمی به روشنی اثبات میکند.
فهرست منابع
ابن طاووس، على بن موسى (1400)؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، قم، نشر خیام.
ابنعربی، محیالدین (1422)؛ تفسیر ابن عربی، تحقیق: سمیر مصطفی رباب، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
ابن فهد حلى، احمد بن محمد، (1407)؛ عدة الداعی و نجاح الساعی، بیجا، دار الکتب الإسلامی.
ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو (1419)؛ تفسیر القرآن العظیمبیروت، دار الکتب العلمیة.
بروجردى، سید حسین (1416)؛ تفسیر الصراط المستقیم، قم، موسسة انصاریان.
بیضاوی، عبدالله بن عمر (1418)؛ أنوار التنزیل و أسرار التأویل، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
جوادی آملی، عبدالله (1378)؛ تسنیم، قم، نشر اسراء.
------------ (1383)؛ صورت و سیرت انسان در قرآن، قم، نشر اسراء.
------------ (1388[الف])؛ شمیم ولایت،قم، نشر اسراء.
------------ (1389)؛ امام مهدی (عج) موجود موعود، قم، نشر اسراء.
الجیلی، عبدالکریم (بیتا)؛ کشف الغایات فی شرح ما اکتنف علیه التجلیات،بیروت، دارالکتب العلمیه.
حر عاملى، محمد بن حسن (1380)؛ الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة، تهران، انتشارات دهقان.
حسن زاده آملی، حسن (1381)؛ هزار و یک کلمه، قم، بوستان کتاب.
------------- (1383)؛ انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، تهران، بینا.
حسینى استرآبادى، سید شرف الدین على (1409)؛ تأویلالآیاتالظاهرة، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین.
حسینی شاه عبدالعظیمی، حسین بن احمد (1363)؛ تفسیراثنى عشرى،تهران، انتشارات میقات.
خمینی، سید روحالله (1381)؛ امامت و انسان کامل، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى;.
دیلمی، حسن ابن ابی الحسن (1408)؛ اعلام الدین، قم، مؤسسه آل البیت:.
رشیدرضا، محمد (1426)؛ المنار، بیروت، دارالکتب العلمیة.
زمخشری، محمود (1407)؛ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل،بیروت، دار الکتاب العربی.
سیوطی، عبدالرحمن (بیتا)؛ الحبائک فى اخبار الملائک، نرم افزار المکتبة الشاملة.
صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم (1402)؛ اسرار الآیات، تهران، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران.
طباطبائی، سید محمد حسین (1388)؛ بررسیهای اسلامی، قم، بوستان کتاب.
---------------- (1417)؛ المیزان فی تفسیر القرآن،قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسین.
---------------- (1381)؛ طریق عرفان، مترجم: صادق حسنزاده، قم، نشر بخشایش.
طبرسی، فضل بن حسن (1372)؛ مجمع البیان، تهران انتشارات ناصر خسرو.
کلینی، محمد بن یعقوب (1363)؛ درخشان پرتوى از اصول کافى، حسینى همدانى نجفى، قم، چاپخانه علمیه قم.
کاشانى، ملافتح الله (1336)؛ تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین،تهران، کتابفروشى محمد حسن علمى.
مجلسی، محمدباقر (1404)؛ بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء.